مارتین دیگر فرسودم!

نشسته بودیم میان گلهایی که نشان بهشت داشتند و بوی برزخ!

تو تنت پوشیده در ابرق ترین حریر ها منم پوشیده در تو…خدا برایمان شعر می ساخت…
ـ ما زیر درخت سیب همدیگر را خواهیم بوسید…

خدای عشق به ما حسد خواهد برد…از…
سرم روی شانه ای که هرگز نیاسود آبی ترین شانه ات فرسود…اندوهگین ترینم فریاد می کنم برخیز!!!…

برخیز!
دور تر از خاکی که زان تو بودم…تو خاک را دوست تر می داشتی که اجابتش کردی…مرا آسمان نمی پذیرد…

مارتین دیگر فرسودم!
آخر من را دوست می داشتی شاید که…

فرسودم از حنجره ای که هنوز چسبیده به فریادت…

به چشمانی که هنوز خیس از عبادت به سجاده های بی گل خیره اند…

تو از قلم هم ساکت تری…

از دیوار عبوس تر…از من فرسوده تر…

تو سالیانی است که مرده ای و من هنوز عاشقم!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.