از نوعی دیگر- ۴

علم بهتر بود یا ثروت؟‌

خدا!نشسته بود بالای همه من ها که من خدایم!…تو!که نمی دانی بدان که باید خدا داشت!…حالا این خدا هر چه می خواهد باشد…خدا باشد کافیست!
حالا اگر خدایی داشته باشی که بتوانی گاهی از فرط غضب خردش کنی چه بهتر…اگر خدایی دوست داری که کاری هم برایت بکند دستت را بکن در جیبت!…جیب کس دیگر هم می تواند میزبان خدایت باشد چون خدا ظرف مکانی ندارد!…همه خدایان…

بنویس:علم بهتر بود یا ثروت؟!‌


بگذار ببینم!…آن دختر از روشنفکر!ی اش نوشته بود و خدای نداشته اش که هر چه توانسته بود خدا کرده بود توی نوشته اش که یعنی منم مثل همه «کاف» های دیگر «نیهیلیستم!»…عدم هم خدای خوبیست!
و باز نوشته بود که…اوهوی!انشایت را بنویس!…علم بهتر بود یا ثروت؟؟؟؟
ــ«ثروت بهتر بود اگر علمی داشتم!»
ــ هوایی شدی انگار!!!باز هم رفتی کنار پنجره؟بنویس!!!
داستان بنویسم؟؟؟
داشتم می گفتم! دختر نوشته بود و من می خواند و قورت می داد تا بفهمد کار ما نیست شناسایی راز قهوه تلخ…!حالا نمی شه اوقاتت را تلخ نکنی با قهوه تلخ؟که مثلا روشنفکری؟آقا لامپ اضافی خاموش!!!
مثل همه بهالتهایمان چسبیده ایم به تلخی قهوه که ثابت کنیم مثل آنوری های متمدن تر از قوزک پا چیزی سرمان می شود و نمی دانیم که نمی دانیم هم خدایی است برای خودش!…خوب می شود یه «کافی شاپ» بزنی ها!!!…آنوقت خدایت را هم زیاد می کنی… خر تا دلت بخواهد هست… بیچاره خر…

این همه منورالافکار که می آیند قهوه کوفت کنند تا ثابت کنند تو نیستی؟؟؟…و تو نشسته ای بالای همه من ها و فقط بوی قهوه را می کشی بالا آخر پولت کجا بود خدا!…هی گفتم بیا شراکتی کافی شاپ بزنیم گفتی لا اله الا من!!!…شراکت سرت نمی شود که اگر می شد وضعت بهتر بود و قبولت داشتند!‌


«علم بهتر بود اگر ثروت داشتم!!!»‌


نگاه که می کنم همه از بی دردیست که قهوه تلخ می خورند!…آنقدر دارند خدای خرج کردنی که نه سرما می گزدتشان و نه گرما می سوزند…نگاه به قالشهای لاستیکی می کنند و پووفی و آهی و رفیق شفیقی و قهوه تلخکی که مثلا کامم تلخ است به خدا!!!…

می نشینند از بردگی داد می زنند که چه کنم چه کنم هم فلسفه ای شده برایشان و گند به افکارشان که همیشه فقط همان بالاخانه اشان را منور می کند و بس که کوفت کنند و بحث روشنفکری راه بروند و بکوبند توی سر برزگر و خان و خدا که ما…

حالا علم بهتر بود یا ثروت؟؟؟‌


دیده ایم!!!…
شنیده ایم!!!…
اصلا به درک!…این همه بوده اند و قهوه کوفت کرده اند و شاید هم…کدامشان منورالافکاری اش نان شده برای من ها؟؟؟…نان نداشتند که یاد قهوه نمی کردند!…اینجاست که هم علم بهتر بود یا هم ثروت!…

ــ آقا نمی شه موضوع انشاء رو عوض کنید؟؟؟‌


«قهوه بهتر بود یا…خدا؟؟؟»…

گم شو تو هم با این معلم بازی ات!!! کشک! زرشک!تمشک…حالا پاشو بریم یه قهوه روشنفکری کوفتمان کنیم و گفتمانی…خدا خدا خدا هم شد برایمان قوز بالا قوز…بیا پایین دیگه!…خدا هم خداهای قدیم!‌

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.