برای اینکه آفلاین بخوانی‌ام!

من اراجیف می بندم به ناف همه چشمهای بیچاره ای که می آیند برای خواندنم!مجبور هم نیستند یا شاید هستند…بعد پشت بند هم تندی با منی که دوست دارم بنویسم…آخه قرار نیست تو هم بفهمی من چی می گم!تو فقط بخوان!!!

بنویسم:«آخ!دیروز بیست و چهار ساعت بیمارستان کشیک بودم!آخ نمی دونی دریدن اون همه شکم برآمده چه حالی می ده به آدم! بعد هم صدای فریاد نوزاد پسر یا دختری که می گیری مرتب توی دستت خشکش می کنی و به پشتش می زنی که با صدای بلند تری ونق ونق کنه!حالا اگه پسر باشه مادره ذوق مرگ می شه و اگه دختر باشه…رضایت تی.ال نمی ده…باید میدازولام بخوابونی توی رگهاش که کفه مرگش رو بذاره نفهمه دختر رو نمی تونه زنده به گور کنه!…» خوشتون میاد نه؟اینجوری براتون جالب تره فقط دو سه تا لغت می مونه که شاید بلدی شاید نه،منم برات معنی نمی کنم بمونی تو خماری!

من بلد نیستم اینجوری بنویسم!یا شاید بلدم نمی خوام قصه مکرر زندگی نکبتی ام رو بنویسم که تو بیای حال کنی!یا شاید مرتب از عشق و آدم و حوا بنالم یا بشینم برای لر و ترک و رشتی و اصفهونی جوک بسازم،آخه بلد نیستم از هنرهای متعالی ام بنویسم!عکاس هم نیستم بیام عکسهای هنری پست مدرنیسم،پسا مدرنیسم بکوبم یه دیوار این خونه اکبیری که اوهوی من بابام پولداره منم دانشگاه آزاد کوفت کردم!!!…من هیچ کدوم از اینها رو ندارم!…من دارم هر دو تا مدرک کثیفم رو از دانشگاه دولتی می گیرم!همون دفه اول قبول شدم…توی هر دوشون!…هر جا هم برم توی ذهن همه آدمها چیزی مثل نل جا می ذارم…حالا عروسک نه…یه چیزی مثل اون…خودم رو!!!

هر جا برم می گن شما فارسی؟؟؟نه خیر من ترکم!!!…حالا اینکه خرم یا نه خدا عالمه…اما کاش هم خر باشم!…قیافه ام شبیه همه هست غیر خودم!!!شبیه همه آدمهای دور و بری ات هستم اما…خودم نیستم!…نداشتم برم کلاس نقاشی هر چی هستم خودم هستم!استاد نقاشی ام هم عاشقم شد یه دو سه روزی بیشتر عمر کرد و بعد گورشو گم کرد!حالا این صورتی که سالهاست هر لحظه زل می زنه تو چشمام با آبی عجیب اون چشمها که عجیب زنده س…من عاشق یه مرده ام که حالا واقعا دیگه پوسیده!!!دیوونگی که شاخ و دم نداره…

برای این هم عاشقشم!چون مرده دستش به من نمی رسه…می دونید آره من خیلی چیزها ازتون یاد گرفتم ولی همه اش رو بلد بودم فقط…انگار که جایی جاشون گذاشته باشی یه هو یادت بیاد که آره…همینه!…ممنونم من آدم پرمدعایی نیستم…هیچ وقت نبودم…آخه من که چیزی نیستم جز یه موجود بدبختی که از وقتی به دنیا اومده فراموش شده…نمی دونی چقدر سخته دختر بودن!!!ببین عربها چه آدمهای متمدنی بودن…من که جرات نداشتم برم خودمو بکشم…آخه خوب من ترسوام…خیلی ترسو…شهامت پذیرفتن حقارتم رو هم ندارم…چقدر بدبختم من…خیلی تنهام…تنهایی من از جنس هیچ کدوم از تنهایی ها نیست…بدبختی منم همینه!

تو هم حتی نمی فهمی…می آی می خونی که بعدا” بهم که رسیدی چند تا از جمله هام رو ردیف کنی خیالی بشم خوندی…ببین چقدر خوبم که از کامنت زدن هم خلاصتون کردم!!!مــــــــــــــــــــاه!!!توپ!حالا می تونی اصلا نخونی…مگه نه؟..منم می نویسم که بیان بگن اوهو!اینم افه روشنفکری زده سیمهاشو قاطیده!…مزخرفات می بنده پشت سر هم که یعنی من بلتم!!!(بلدم نه…بلتم!)خزعبلات !!…بابا تو نخون!من کی باهات کل کل کردم که بیای مثل من بنویسی؟؟؟آخه مرد حسابی من نبودم که بهت گفتم بی خیال شو؟تو نبودی که خواستی و نوشتی که ثابت کنی من خرم!حالیم نیست؟ولی آخه من فهمیدم نوشته هاتو!…تو بودی که نفهمیدی…مهم اینه!حالا…مهم نیست…منم اراجیف می بندم به ناف همه چشمهایی که می آیند برای خواندنم…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.