سیب‌نامه!

 تا حالا شده یکی برات نامه بنویسه اون هم اینطوری؟…و تو در حالیکه بغضت گرفته بشینی تایپش کنی…دستهات بلرزه و…

خاله ی عزیزم سلام!
این اولین نامه من به شماست نمی دانم چرا نوشتم…ولی باید می نوشتم تا خالی شوم.

البته امیدوارم حرفهایم ناراحتت نکند اینها را فقط به این خاطر می نویسم که دوستت ذارم و اگر نه به قول خودت مگر من فضولم؟یا اینکه بچه ها که تو کار بزرگترها دخالت نمی کنند.

خاله جان تا حالا تنها الگویم تو بودی و من با الگو گرفتن تو به اینجا رسیدم…من همیشه پیروی می کردم و نگران آینده اش نبودم ولی حالا می بینم الگوهای بهتری نیز هست البته این را تو به من گفتی…خودت با کارهایت و من به این ترتیب پا در مسیر نامعلومی گذاشتم و از شخص نامعلومی الگو برمیدارم…ولی نمی ذانم آینده ام چگونه می شود زیرا تا به حال آینده ی کارهایی را که می کردم در تو می دیدم ولی حالا اصلا” نمی خواهم در تو ببینم. باز حالا من تا اینجا که کم جایی نیست بی لغزش آمده ام چون به تو تکیه کرده بودم نمی دانم اگر هانیه و مریم بخواهند تو را لگوی خودشان قرار دهند چه آینده ای در پیش خواهند داشت…

شما اصلا عین خیالت نیست که داری چه کار می کنی البته گفتم من بچه ام شاید نمی فهمم ولی تا یادم می آید شما و دیگران بودید که به من فهماندید حرف زدن با پسران از هر نظر بد است چه برسد از لحاظ شرعی که بدتر است….و من این عقیده را باور کردم و این باور را مقدس شمردم ولی حالا این باور که شاید یکی از اصلی ترین بانی اش شما بودید توسط خود شما ویران شده ولی من با این حال نخواستم غرورم را بشکنم و هم صحبتی برای تفریح(سیب تفریح؟؟) را بپذیرم.

سوسن خانوم من خاله ام را خیلی دوست داشتم و دارم اما مدتی است که او را گم کرده ام می شود خواهش کنم از طریق اینترنت پیدایش کنی؟ خاله من از خدا حرف می زد قرآن و نماز می خواند و راهنمایی می کرد ولی خیلی وقت است از اون موقع که گمش کردم صدای قرآن خواندنش را نشنیده ام به جای او کسی آمده که دایم از گفتگوهای خود با بیگانه ای حرف می زند که حتی خودش هم او را درست نمی شناسد.(شاید هم می شناسد) و با حرفهایش مرا سر درگم می کند. من خودم هم کم مانده بود گم شوم ولی نه! من گم نمی شوم چون خاله ام گم شدن را به من یاد نداده است!

وقتی به این خاله جدید نگاه می کنم با شک به خودم می گویم:خودش است؟؟؟…ولی نه!دیگری است!…ولی وقتی از مارتین حرف می زند یه جورایی مطمئن می شوم خودش است! نمی دانم آیا مارتین هم از این سوسن ناراحت است؟…نه!او روح بزرگی دارد و وسعتش زیاد است پس به این زودی این وجود پر نمی شود.ولی روح من کوچک است به همین دلیل خیلی زود بی ظرفیت می شود.

امیدوارم کسی دوباره بیاید و تو را به آنجایی که قبلا” بودی راهنمایی ات کند به همان نوری که قبلا” تو مرا هدایت می کردی…

سوسن جان! یه روزی خاله ام زیر پر و بالم را گرفت و من را به اوج آسمون ها برد ولی حالا دیگر دارم سقوط می کنم زیرا دیگر دستی زیر پر و بالم نیست.
سوسن خانم من تمام خاله ای را که برای خودم ساخته بودم خاله ام ویران کرده اون کاخ زیبای تصورات و باورهای مرا ویران کرد.

ولی هنوز خیلی دوستش دارم….خیلی خیلی خیلی خیلی….

مطمئنا” تو هم می شناسی اش…اسم واقعی اش متفاوت با شخصیت سوسن…مخاطبانش هم می شناسندش…می تونی ازشان بخواهی کمکت کنند تا شاید گمشده ی من را پیدا کنند.آنها همان هستند که برای نوشته های همدیگر به به و چه چه می گویند در حالی که شاید درک نکرده اند و ادعای دانستن دارند. در حالیکه خیلی چیزها را نمی دانند…نمی دانم! دیگر این غریبه را که جای خاله ام را گرفته نمی خواهم البته او هنوز هست و شاید همیشه باشد…بماند….نمی دانم!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.