گوز یاشیمین اویله گوجو وار … بن آغلاسام کیامت گوپار!!!*

گفتم: «احساس نجیبی است احساس اینکه برای کسی اهمیت داشته باشی. » …

***

من در برابر دو حرف دارم از پای می افتم … دو حرفی که روزهایی دور برای پاسداشت  عشق هرگز نداشته ام در گوشه گوشه کتابها و دفترهایم می نگاشتم … حالا چنگ انداخته به قامتم و مرا به یکباره فرو می دهد …

می خواستی بگویم چه مرگم است؟؟؟ … امروز از بس شیشه های عینکم را پاک کردم خسته شدم، می خواستم این تاری عجیب و سمج را به لک شیشه عینکم ربط بدهم. مثل احمق ها می خواستم به سوسن بقبولانم که چشمانش تار نمی بینند … می خواستم سوسن کوچولوی احمق دلواپس نشود که مبادا چشم راستش هم … و انگار هم!!!

خنده دار است که یک پیرزن عصازنان  از تو جلو بزند … رنج آور است که همین طور که راه می روی پاهایت به هم بپیچند و مجبور شوی بایستی تا آرام بگیرند … خشم آور است که نتوانی از تاکسی پیاده شوی چون پاهایت اطاعتت نمی کنند … و دلواپس نگاههای پرسش گر مردمی باشی که نمی بینندت … نمی فهمندت …

من در برابر دو حرف از پا در آمدم … آری برادر … تنها دو حرف سوسن را می ترساند … دو حرف که مثل رد پاهایی سمج همه جا دنبالش می کنند … دیگر نمی توانم!

نمی توانم نقش آدم پرقدرتی را بازی کنم … من عاجز تر از آنم که در برابر خودم بایستم … نمی  دانی خودم چطور دارد مرا فرو می ریزد … چه احساس چندش آوری است احساس از درون فرو ریختن … به خود دروغ گفتن … با دروغ به جنگ رفتن … با خود ستیز داشتن … و تنها بودن!

خسته ام … خیلی خسته ام … امروز بعد از آنکه عینکم را شستم و دیدم که نه! خیال باطلی است … و درد عضلات چشمانم شروع شد بیچاره عینک را خشک کردم و به خاطر همه دروغهایی که به او بسته بودم بوسیدمش …حالا با انگشتانی که اطاعتم نمی کنند .. پاهایی که پیش از من می روند و پیش از من می ایستند … کمری که طاقتم نمی آورد … چشمانی که فردا که بیدار شوم ممکن است نبینند(هر چند برای مدتی نه چندان طولانی ) می فهمی برادر من چه می کشم؟؟؟ می فهمی برادر؟؟؟

روزی آرزوی مردن خواهم کرد … روزی خودم را از بالای پلی به پایین پرت خواهم کرد … روزی عطش تنم را پاسخ خواهم داد … زودتر از آنکه بگویند:« کاش می مرد و راحت می شد!»

فریبا می گفت خدا خیلی دوستم دارد که اینطوری با من معامله می کند … من که خدا را دوست دارم چگونه معامله ای با او بکنم؟؟؟

آخ! خدا،خدا … آن همه سیب … آن همه سیب … دلم انار می خواهد امشب … برایم امشب انار بیاور …

پ.ن: * شعری ترکی که خیلی دوستش دارم … به فارسی:

اشک چشمانم قدرتی دارند … من گریه کنم قیامت به پا می شود …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.