مارتین دیگر فرسودم – تکرار

  نشسته‌بودیم میان گل‌هایی که نشان بهشت داشتند و بوی برزخ!تو تن‌ت پوشیده در ابرق‌ترین حریرها، من‌م پوشیده در تو … خدا برای‌مان شعر می‌ساخت …
ـ ما زیر درخت سیب هم‌دیگر را خواهیم‌ بوسید … خدای عشق به ما حسد خواهد برد …

سرم روی شانه‌ای که هرگز نیاسود، آبی‌ترین شانه‌ات فرسود … اندوهگین‌ترینم، فریاد می‌کنم برخیز!!! … برخیز!
دورتر از خاکی که زان تو بودم … تو خاک را دوست‌تر می‌داشتی که اجابت‌ش کردی … مرا آسمان نمی‌پذیرد … مارتین دیگر فرسودم!

ام … من، تو، همه‌ی بودن‌م زان تو … این بهشت را نمی‌خواهم، از دوزخ‌ت نمی‌ترسم، از دنیای‌ت بیزارم …فرسودم از عبادت تویی که نمی‌خواهی‌ام! … آخر من را دوست‌می‌داشتی شاید که … فرسودم از حنجره‌ای که هنوز چسبیده به فریادت … از چشمانی که هنوز خیس از عبادت‌ت به سجاده‌های بی‌گل خیره‌اند … خسته‌ام از عبادت تو … بت!

بت! … تو از قلم هم ساکت‌تری … از دیوار عبوس‌تر … از من فرسوده‌تر … تو سالیانی‌است که مرده‌ای و من هنوز عاشق‌م!

خدا! … اگر پاسخ ندهی با اولین صدا که بگویدم خواهم‌رفت … با اولین آغوش که گشوده‌شود، خواهم‌رقصید … با اولین حیله خواهم … آهای خدا مگر کر شده‌ای؟؟؟ … آهای سمیع!

اگر نمی‌بینی‌ام، بیا عینک‌م مال تو! … این را نمی‌خواهم حالا که قرار است نبینم‌ت! … تو لااقل مرا ببین! … آهای بصیر!

این همه اسم که تنها برازنده چون تویی … خب،باید هم جواب ندهی!…اسم که زیاد شد یعنی کثرت … حالا خدایی برگزینم؟؟؟ … خدا خدا خدا …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.