چشم‌هایم مالِ تو!

نمی‌لافم ور بلافم هم‌چو آب

نیست‌ مرا از مرگ آتش اضطراب …

                                       ـــــــــــــــــــــــ

می‌گوید من نمی‌شناسم؟!، می‌گوید از سمت راست برویم و می‌گویم باشد. خیلی خسته‌ام، خیالم که بنشینم کمی روی نیمکت‌هایی که همیشه‌ی خدا سبزند و کمی بخوانم و کمی اگر شد، می‌گویم پس چرا نمی‌رسیم؟ می‌گوید پشت همین پیچ … می‌گوید آن پژو را می‌بینی؟! کمی بعد از آن می‌رسیم … آن‌طرف خیابان را نشانم می‌دهد و می‌گوید تاب‌ها را می‌بینی؟! همان‌جاست … و من خسته‌تر شده‌ام … باران شروع می‌شود و دستم را می‌گیرد که چقدر کُند راه می‌روم، ماشین‌ها از دور که می‌رسند، چراغ‌هاشان داد می‌کشند توی چشم‌هایم، می‌گویم علی عمه خسته‌ست … می‌گوید عمه تنبل است … زیر باران، کلاه ژاکت‌ش را میکشد روی سرش و می‌دود به سمت تاب‌هایی که خیس شده‌اند …

 

ـ زخمی که دهان باز کرده است … التماسی که حالا دیگر حنجره‌ام عادت کرده است به دهان تو … تو … و تمام عبورهایم از پله‌هایی که هرگز به تو نرسیدم … بوی میخک‌هایی که پرپر شدند زیر پاهامان … و نگاه تو که به تیر کبوتر زخمم شدند، پرواز بی‌صدای پروانه‌ای که قلب رز را افسرد … این مهر را آبستن درد کرده بودی که سقط‌‌ش کردی؟! و من رنجور از این وهم، به فشاری میان بازوانت گریختم …

 

تاب خیس است و سوارش می‌شود، می‌گویم بلد نیستی، من بودم تا خود آسمان بلند می‌شدم، می‌گوید بیایم پایین تو سوار بشوی؟! هُل‌ت بدهم؟! دو تا پسر از بالای نرده‌ها می‌پرند توی پارک، زنی که با بچه‌هایش نشسته بود کمی آن‌طرف‌تر، رفته است، می‌گویم نمی‌شود عمه …

 

ـ از درد به درد … از حسرت به حسرت … این بازی مزخرفی که تنها آموخته‌ام بود از کودکی‌ام، کودکی‌ام که همبازی‌ نبود، بود و من نبودم، توی شکم پهن پنجره‌ای که نمی‌شد صدای بلند خنده‌هاشان را نشنید، مادر شانه می‌کشید به موهایم، به انتها که می‌رسید، قرچ‌قرچ موهایم لای دو تا بازوی تیز، خورد می‌شدند … موهایم را می‌ریخت لای پارچه تا ببرم بریزم، می‌ریختم توی آب حوض … از رنج به رنجی آلودن … در رنج آلودن …

 

صدا که بلندتر می‌شود می‌شنوم، می‌گویم برگردیم علی؟! جلوتر از من می‌دود و من به صدای پاهایی که نزدیک می‌شوند، تو که نزدیک هستی و من دور، مرد کوتاه قدی که از من عبور می‌کند، علی لای نرده‌ها آویزان می‌شود، سرم میان نرده‌ها، داغ می‌شود، صدای ارّه‌، براده‌های داغ پشت گوش‌هایم، علی آویزان نگاهم می‌کند، می‌گوید عمه تنبل است و صدایش می‌کنم که بیاید پایین، باران تندتر شده است و او هنوز پشت نرده‌هاست، از لای نرده‌ها رد می‌شویم، رد می‌شود، کنار خیابان می‌خندد به راه رفتنم … می‌گویم عمه خسته‌ست … آن‌طرف خیابان که می‌رسیم، باران نم‌نم می‌شود، پشت درخت‌چه‌ها، جاهای خوبی هستند برای بوسیدن لب‌هایی که می‌ترسند، برای فشردن سینه‌ای که تنگ است یا هم آزردن رگی که نمی‌جنبد، بالای جدول می‌پرد، دست‌ش توی دستم سرد است، دست‌ش توی دستم سرد می‌شود، خم می‌شوم روی صورت‌ش، می‌گوید می‌خواهم سیر شوم، اما، تشنه‌تر می‌شوم … زدن رگی که می‌جنبد، …

ـ من آبستن‌م! آبستن هوس‌های نیالوده به بوسه‌هایت! های فرهاد!! نگاه می‌کنم به تشنگی شانه‌هایت که هنوز به گرمای دستم می‌سوزند، منم! شیرین!! آبستن‌م! … گفتی نباشم و من هستم تا ناتوانی‌ات را به ‌ستوه آورم، و نگاه می‌کنم ، تو کنار تابوت‌ت، و من سنگی روی شانه‌ات … هاه! رنج آدم، درد زاییدن حواست … این‌همه که زاییده‌ام، تو! سقط می‌شوی …

 

آسمان که آرام می‌گیرد، انگشت‌هایم توی دست‌ش، آسمان پر از رنگین‌کمان می‌شود، می‌گویم آرزو کن! چشم‌هایم را می‌بندم، نفس سرد زمین را تو می‌کشم، خدا توی گوش‌هایم صدا می‌شود، می‌گوید چرا چشم‌هایت را بسته‌ای؟! می‌گویم تا خدا بهتر بشنود! تو هم چشم‌هایت را ببند!! چشم‌هایش را هنوز بسته نگه‌داشته است، می‌گویم خب دیگر عمه، بازشان کن!! می‌گوید سوار این بشوم؟! می‌گویم نه! این صاحب دارد، می‌گوید اَه! تو هم که به همه چیز می‌گویی صاحب دارد!! صاحب دارد، اصلاً صاحب دارد این‌جا چرا گذاشته است؟!

 

ـ چشم‌هایم را می‌بندم اگر تو بخواهی! حتی اگر بخواهی گوش‌هایم را هم، و دهانم را، اما، قلبم را چه کنم؟!

 

                                                ــــــــــــــــــــــــــــــــ

* امان از آن دیگری :« گمشده ام حالا درست روبه رویم است .. کافیست دستم را دراز کنم و بگیرمش ..

آن وقت است که یکی از نقطه چین هایِ زندگیم پر می شود ..

فقط کافیست اراده کنم..آن وقت است که این پازل لعنتی زندگیم کامل می شود …

گذشت آن زمانی که همه چیز به این تکه پازل گمشده بستگی داشت … »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.