آخرین موتیفات!

۱. بوی تازه‌گی پیچیده توی شهر، بوی سنبل‌های تر و تازه، بوی سبزه‌های شکل قلب … بوی ماهی گلی‌های خسته توی آب تشت‌های چیده شده کنار خیابان‌های پر از دود و بوق … بوی آرزوهای کودکی که برایش عروسکی نخریده‌اند، بوی گریه‌ی پسری که شلوار نو ندارد، … بوی دختری که دامن چین‌دار پشت ویترین…Continue reading آخرین موتیفات!

۲۴

به من بگو ـــ آرام توی گوش‌م ـــ این دل‌گرفتن‌ها از این گرفتگی‌ی آسمان است یا از دلتنگی‌ی زمین؟ به من بگو ـــ این‌طور که دل‌م گرفت ـــ چه کنم وقتی آن‌قدر دور شده‌ای که نشود حتی سرم را بگذارم روی نزدیک‌ترین تصویر رنگ و روغنی که دیگر نیست؟ … چقدر وقتی از همه چیز…Continue reading ۲۴

۲۳

چقدر سال بود که حتی یادم رفته بود هستی؟ چقدر سال گذشته بود از آخرین‌باری که صدایت را شنیده بودم؟ چقدر سال گذشته بود از چشم‌انتظاری‌ی من برای تو، وقتی زنگ آخر زده می‌شد و دل‌م تاپ‌تاپ می‌زد که بروم تا برسم در مدرسه‌ی شما که آرام و زیبا بیایی و از خیابان رد شوی…Continue reading ۲۳

۲۲

« جواب نمی‌دهد.افتاده است پای انجیر و هی تکان می‌خورد.دست می‌کشم، پایین می‌آیم.کمرم مثل چوب خشک شده است و خم و راست می‌شوم که صدا کند. نخ سرخ را می‌گذارم روی تخته بند و چاقو را می‌گذارم رویش. می‌روم توی سیاهی و خیسی ریز ریز باران وصدایش می‌کنم:«با توام؟کری؟» صدایم را می‌شنود که مثل جن‌زده‌ها…Continue reading ۲۲

کتاب‌بازی

می‌گوید هنوز یادم هست … «الله علیمٌ بذات الصدور …» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ   از طرف گردن‌های کشیده و راهه‌های باریک عمر، دعوت شده‌ام به یک بازی. از این بازی‌ها خوشم می‌آید. هر چند بالاخره نفهمیدم باید از کتابهایی بنویسم که خوشم نیامده بخوانم یا کتابهایی که فرصت نکرده‌ام بخوانم‌ش؟!   به هر ترتیب، من هر دوشان…Continue reading کتاب‌بازی

موتیفات

۱. چهل روز گذشت تا کسی فراموش نکند، جنایت شقی‌ترین مخلوق را وقتی تیغ بر گردن ناقه‌الله نهاد. «و ناقه را آیتی فرستادیم بر اهل زمین، تا معجزه‌ای باشد برای یقین، پس او را «سیراب» سازید و بگذارید آزادانه بر زمین سیر کند.» ــ پس اجتماعی برآوردند و متحد شدند و قرعه انداختند و بر…Continue reading موتیفات

۲۰

نمی‌دانستم «رضا قاسمی» رمانی نوشته است که مثل این داستان من، هر بار به صورت آنلاین قسمتی از آن به روز می‌شده است، به نام «وردی که بره‌ها می‌خوانند». می‌گوید داستان من هم دچار پرش شده است مثل این رمان. من مکلف نشده‌ام به این‌که دچار پرشش کنم طوری که از دستم در برود. مثل…Continue reading ۲۰