موزه هنری استاد بهتونی در نزدیکی مقبرهالشعرا، مکان دیگری است که میتواند لحظاتی را در شگفتی فروتان ببرد. آقای بهتونی با ذوق و شوقی غریب، سرانگشتانی هنرمند را برای تقلید خلقت به کار انداخته است و ثمرهی سالها تلاشش را در این خانه به تماشای نگاههای متعجب وا داده است.
هر بار که میبینمش پیرتر و پیرتر و بیمارتر به نظر میآید و اینبار توی یکی از ویترینها، یادگاری غریبتر گذاشته بود که دلم گرفت، لوازم شخصیاش را … «مرگ همواره نزدیک است به من از من» …
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. سال نو، برای فرار از مردن برابر تلویزیون، به کتاب پناه آوردم! و کتابی را که امسالم را با آن آغاز کردم«خزه» اثر هربر لوپوریه بود … کتاب عجیبی است … و بعد از مدتهای بسیار دور، باز به کتابی برخورده بودم که درست در انتهاییترین صفحاتش به شدت شوکهام کرد … قطرهای اشک از گوشهی چشم چکید … دلم گرفت …
چیز دیگری که در این کتاب برایم عجیب بود و خیلی دوست دارم در موردش تحقیق کنم، حضور دو چیز کنار هم بود، یهودکشیی نازیها و اسم«روژه گارودی»! به نظر شما عجیب نیست که این دو در یک کتاب حضور دارند؟!
۳. دوست عزیزم فرشتهی مهربانم! همواره شرمندهی محبتهایت بودم و هستم … من آنقدرها بزرگ نیستم بانو … میترسم آنقدر بالایم ببرید که به ناگه بیافتم … از آن کسی هم که نوشتید نفهمیدم منظورتان کی بود؟ … دوستت دارم!
۴. در اولین ماهنامه گلآقای امسال، مطلبی است تحت عنوان «شهرام و اوس محمود». خیلی زیباست و من چیزی از آن نمینویسم اینجا تا بروید خودتان تهیهاش کنید و بخوانید و کیفش را ببرید! اوهوم!!!
همین دیگه!!!