حیدربابایه سلام!

«دوست عزیز، خانم سوسن جعفری با سلام از لطفی که به مجله خودتان دارید، ممنونیم. لطفاً اشکالاتی را که به آنها اشاره کرده‌اید برای ما بنویسید تا ما هم در جریان قرار بگیریم.   

با تشکر»

 سالنامه گل‌اقا   گل‌آقای عزیز، سلام. با تبریک مجدد سال نو، در مورد اشتباهات برگرداندن اشعار ترکی شهریار به فارسی توسط آقای مقدمی، باید این مطلب را عنوان کنم که کسی که اقدام به ترجمه می‌کند، خصوصاً ترجمه‌ی شعر، باید در هر دو زبان، یعنی زبان شعر و زبانی که می‌خواهد شعر را به آن ترجمه کند، کاملاً وارد باشد، به چم و خم ادبیات هر دو زبان احاطه داشته باشد و از بازی‌ها و تکیه کلام‌ها و کنایه‌های آنها آگاهی کافی داشته باشد(نمی‌گویم کامل چون خب این‌کار هرگز به کمال نزدیک نمی‌شود).

در مورد زبان‌های ترکی و فارسی، این کار ریزه‌کاری بیشتری طلب می‌کند. در زبان ترکی کلماتی وجود دارد که ابداً در زبان فارسی جایگزین و معادل وجود ندارد، و همین امر، برگرداندن اشعار و نوشته‌های ترکی به فارسی را خالی از اشکال نمی‌سازد.  در ترجمه‌ی آقای مقدمی که آن‌طور که مطلع شده‌ام، خودشان هم رگه‌ای از ترک دارند، اشکالات دستوری و بیانی قابل توجهی موجود بود. و عمده‌ترین اشکال این مقاله، رسم‌الخطی بود که برای نوشتن خود اشعار ترکی استفاده کرده بودند.

برای مثال،  

گوز یاشینا باخان اولسا، قان آخماز ( گؤز یاشینا باخان اولسا، قان آخماز )

انسان اولان خنجر بلینه تاخماز ( انسان اولان خنجر بئلینه تاخماز )

اما حیف، کور تودوقون بیراخماز ( آما حئییف، کور تودوغون بوراخماز )

بهشتی‌میز، جهنم اولماقدادر ( بهشتیمیز جهنم اولماقدا دیر )

ذیحجه‌میز، محرم اولماقداردر! ( ذی‌الحجه‌میز محرم اولماقدا دیر )

/ ص ۸۲ 

ریشه فعلی «باخماق»، در ترکی به معنی نگاه کردن و تماشا کردن است نه «دیدن»!، برای فعل دیدن از فعل « گورماخ» استفاده می‌شود. بنابراین، معنی این تکه از شعر شهریار این‌طور باید می‌بود:

اگر نگاه کردنی به اشک چشم باشد، خون‌ جاری نمی‌شود/ کسی که انسان است، خنجر به کمر نمی‌بندد/ اما افسوس، نابینا دست‌آویزش را رها نمی‌کند/ بهشت ما در شرف جهنم شدن است/ ذیحجه‌مان در شرف محرم شدن است …

در شعر شهریار، «اولماقدا دیر»(رسم‌الخط صحیح این فعل که در مقاله رعایت نشده است)، به معنی «در شرف وقوع» است، نه«شده است»! یا «می‌شود». این افعال اخیر در ترکی با « اولوب» و « اولاجاق» بازگو می‌شوند.

 ***

بیز خوشودوق، خیرات اولسون توی اولسون ( بیز خوشودوق، خیرات اولسون، طوی اولسون )

فرق اله‌مز، هر نولاجاق، قوی اولسون ( فرق ائله‌مز، هر نولاجاق، قوی اولسون )

در بند آخر، آقای مقدمی به این صورت ترجمه کرده‌اند: فرقی ندارد، هر چه بشود، بشود!، لیکن در زبان ترکی فعل امری «قوی»/Goy/ به معنی اجازه دادن و رخصت دادن است، بنابراین معنی صحیح بند می‌شود:

فرقی نخواهد کرد، هر چه قرار است بشود، بگذار بشود!

***

و یکی از بدترین برگردان این مقاله اینجاست که:

مجدالسادات گولردی باغلار کیمی گورولداردی،

بولوتلی داغلار کیمیسوز آغزیندا،

اریردی یاغلار کیمیآلنی آچیق،

یاخشی درین قاناردییاشیل گوزلر، چراغ تکین یاناردی

/ ص ۸۳

«گولردی»، در این جا به مفهوم خندیدن نیست، چون باغ نمی‌خندد، با توجه به وزن صوتی «گورولداردی» در بند دوم، این کلمه، باید در مفهوم «گل دادن» و شکوفا شدن ترجمه می‌شد و در وزن صوتی‌ی«گول‌لردی»، پس:

مجدالسادات، شکوفا می‌شد مثل باغ‌ها /

می‌غرید مثل کوه‌های پوشیده از ابر/

حرف توی دهان‌ش، مثل روغن‌ها آب می‌شد/

پیشانی بلند، خوب و عمیق می‌فهمید/

چشم‌های سبز، مانند چراغ می‌سوختند.

***

در زبان ترکی و در فرهنگ مردم ترک، دو نوع تقویم وجود دارد، «میلت آیی» و «دولت آیی»، یعنی ماه ملت و ماه دولت، در بند:

چورک غمی چیخوب خلقین آیینا/

هره قالیب اوز جانینین هایینا؛ ترجمه‌ی آقای مقدمی ناقص است( رفته بالا غم نان از سی روز ماه‌شان)، اینجا، خلق در معنی ملت و خلقین آیی یعنی ماه ملت، یعنی تقویم زمانی‌ی که میان توده مردم رایج است. تنگ‌دستی و غم نان خوردن، بر تقویم ملت هم تحمیل شده است. روزشماری مردم درگیر نگرانی‌ی آنها از بابت نان شده است. می‌پذیرم که برگرداندن این تکه واقعاً کار سختی است.

***

«دوزه‌ر» در: کتدی گلین کیمی دنیانی بزه‌ر/

ئوز عورتی، یاماق یاماقا دوزه‌ر/ … به معنی چیدن است، پشت سر هم ردیف کردن، مانند حتی منجوق دوختن که منجوق‌ها کنار هم به ردیف چیده می‌شوند، وصله‌هایی که پشت سر هم و مرتب روی هم چیده می‌شوند. برای دوختن، در ترکی از فعل «تیکماق» استفاده می شود. عورت هم در معنی شرمگاه است، آنچه انسان از روی شرم و حیا می‌پوشاند(فرهنگ عمید)/، نه زن و بچه، مجازاً تنها به معنی همسر است.

***

و اما!؛

ایندی بشر آژ قورد کیمی اودوخوب

چومبولنتی گوز قیجیردوب، دورخوب

باخیللار کی گورسون‌لر کیم سینیخوب

توکولسون‌لر اون[ن] لشین ییرتسینلار

هره بیر دیش انسه‌سیندن قیرتسینلار

/ ص ۸۲

ترجمه‌ی آقای مقدمی:

اکنون بشر مانند گرگ گرسنه‌ است

گوشه‌ای کز کرده و چشم بسته وکمین کرده است

نگاه می‌کنند که چه کسی ضعیف شده است

تا بر سرش بریزند و لاشه‌اش را پاره کنند

هر کدام یک گاز از قفایش بگیرند!

«اودوخوب» در ترکی یعنی «هار شدن»، که در ترجمه‌ی آقای مقدمی ذکر نشده است. «چومبلنتی» نوعی نشستن روی دوپا است که حالتی میان سکون و خیزش داشته باشد(این نوع نشستن را در موقع اجابت مزاج می‌توان تجربه کرد! )، «گوز قیجیردوب» به معنی چشم تیز کردن، نیم بسته کردن چشم‌ها برای خوب دیدن است، مثل ریز کردن چشم در افراد نزدیک بین برای دیدن دوردست‌ها، و «دورخوب»، نوعی مات بردن است همراه با تفکر عمیق و زیر نظر گرفتن و آماده باش بودن. نوعی سکون آماده برای هر نوع حرکت احتمالی رقیب. «انسه» به معنی پایین شکم است، جایی که روده‌ها قرار می‌گیرند، پس اینجا قفا مد نظر نیست بلکه پاره کردن  شکم است، و معمولاً حیوانات وحشی شکم شکار را می‌درند! «قیرت‌سینلار» به معنی کندن است، و چون همراه «دیش» آمده است که به معنی دندان است و به مفهوم تکه و لقمه هم هست، و شاید هم «گاز»، می‌توان گفت منظور کندن و جدا کردن از شکم با دندان است.

***

باخ کی حیدربابا افسانه تک اولموش بیر قاف

من کیچیک بیر داغی سر منزل عنقا ائیله دیم

در توضیح این بند آقای مقدمی آورده‌اند:« شاعر با کوچک انگاشتن شعر خویش در واقع شکوهمندی روستا را به تصویر کشیده است … از برکت توست(یعنی حیدربابا) که شعر من چنین عالمگیر شده است … » و افسوس که این دوست عزیز، غرور شاعر را فراموش کرده‌اند، زیرا در این بند، شهریار به شعر خود می‌نازد که موجب عالمگیر شدن قریه‌ی حیدر بابا شده است، می‌گوید:« ببین که حیدربابا مانند قاف افسانه‌ای شده است/ من کوه کوچکی را سرمنزل عنقا کرده‌ام»!!!!

***

در:

هچی خالا چایدا پالتار یوواردی

ممد صادق داملارینی سوواردی

هئچ بیلمزدیک دامدی،داشدی،دوواردی

هر یان گلدی، شیلاغ آتوب آشاردیق

آلله! نه خوش، غم‌سیزغم‌سیز یاشاردیق!

/ص ۸۴

ترجمه‌ی آقای مقدمی:

خاله هچی پای چشمه بود/

و ممد صادق خانه‌اش را سفید می‌کرد/

دنبال هم بی‌اعتنا به اینکه کوه است و سنگ است یا دیوار/

شلنگ تخته می‌انداختیم و عبور می‌کردیم/

خدایا! چه بی‌غم، بی‌غم زندگی می‌کردیم

در زبان محاوره‌ای ترکی، خدیجه را «هچه» یا «هچی» تلفظ می‌کنند، در این بند، شاعر می‌گوید:

خاله خدیجه در چشمه لباس می‌شست!

فعل«سوواردی»، به معنی کاه‌گل کردن پشت بام خانه‌های قدیمی است، یعنی آن وقتی که ایزوگام معمول نبود، خانه‌های قدیمی و کاه‌گلی را در ابتدای ماه‌های پرباران، یک لایه کاه‌گل روی پشت بام خانه می‌مالیدند تا عایق رطوبت باران باشد، نه سفید کردن خانه که در ترکی می‌شود«آغارتماق»! که با توجه به کلمه‌ی«داملارینی»( یعنی پشت بام‌هایشان را) ماقبل فعل مذکور مشخص است که مفهوم شعر چیست!

در بند بعدی کلمه‌ای که معنی «باهم بی‌اعتنا» بدهد وجود ندارد! مفهوم این است:

هیچ نمی‌فهمیدیم کوه است، سنگ است، دیوار است!/ هر طرف که می‌شد، شلنگ تخته انداز می‌پریدیم( شیلاغ آتوب در معنی نوعی دویدن همراهه با لگد پراندن است، مانند شنگول دویدن اسب یا الاغ، نمی‌دانم معنی شلنگ تخته صحیح است یا نه، ولی قابل قبول است. آشاردیق به مفهوم از روی مانعی پریدن به پایین است و نه عبورکردن).

***

بایرامیدی، گئجه قوشی اوخوردی

آداخلی گیز بیک جورابی توخوردی

هر کس شالین بیر باجادان سوخوردی

آی نه گوزل قایدادی شال ساللاماق

بیک شالینا بایراملیغین باغلاماق

شال ایسته دیم، من ده ائوده آغلادیم

بیر شال آلیب، تئز بئلیمه باغلادیم

غلام گیله قاشدیم، شالی ساللادیم

فاطما خالا، منه جوراب باغلادی

خان ننه‌می، یادا سالیب، آغلادی!

ترجمه‌ی آقای مقدمی:

عید بود و مرغ شب می‌خواند/

دختران دلخوش بافتن جوراب نامزدشان/

و پسرها که شال خود را به خانه‌ی آنها می‌اویختند/

چه رسم شیرینی است/

شال می‌بندد پسر و عیدی‌اش را به آن می‌بندد دختر

من هم بهانه‌ کردم و شال خواستم/

گرفتم و دوان به بام غلام اینا رسیدم/

شالم را آویختم/

خاله فاطمه به شال من جوراب بست/

مادر بزرگ را به یاد آورد و گریست …

«آداخلی» در زبان ترکی یعنی معشوق، محبوب. دختری که نامزد پسری می‌شود، و «بیک» یعنی داماد:

دختر نشان کرده جوراب داماد می‌بافت.

در بند سوم، اشاره‌ای به جنسیت کسی که شال از سوراخ بالای پشت بام می‌آویخت نشده است، اینکار را «هرکس»ی می‌توانست انجام دهد! می‌گوید:

وای که چه رسم زیبایی است(نه شیرین!) رسم شال آویختن/

به شال داماد عیدی‌اش را بستن!

من هم شال خواستم و در خانه گریه کردم/

شالی گرفتم و زود به کمر بستم/

دویدم سمت [خانه‌ی] غلام‌اینا و شال‌م را آویزان کردم/

خاله فاطمه برایم جوراب بست/

خان ننه* را یاد کرد و گریه کرد.

* خان ننه مادربزرگ شهریار بوده است که امر تربیت و بزرگ کردن او را پس از فوت مادرش بر عهده می‌گیرد.

شهریار شعری پر غصه و زیبا در غم فراق این زن سروده است.

***

… من باخیردیم سلده بوغولموش آیا/

…  در این بند،که زیبایی فوق‌العاده‌ای دارد، مفهوم کلمه‌ی «سلده» به معنی آب نیست. حرکت سریع و مرگ‌آور رودخانه را سیل می‌گویند. شاعر ماه را می‌بیند که در این جریان شدید آب خفه شده است.

***

آغاشلاردان چلینگ آغاج کسردوخ

قوروقچونون قورخوسوندان اسردوخ /

ص۸۵

ترجمه‌ی نویسنده:

با درخت‌ها می‌لرزیدیم/

از ترس نگهبان/

هنگامی که چاقو گذاشتیم برای چوب الک و دولک/

بر انگشتهایشان

من از این ترجمه در شگفت شدم و لحظاتی چند ماتم برد! از این قدرت تخیل قوی مترجم! زیرا شاعر اینجا می‌گوید:

از درخت‌ها چوب‌دستی می‌بریدیم/

از ترس نگهبان می‌لرزیدیم …

 به همین راحتی!

***

بو مکتبده شعرین شهدین دادمیشام

آخوندین آغزیندان قاپوب اودموشام

گاهدان دا بیر، آخوندو آللادمیشام

باشیم آغریر دییوب، قاچیب گدمیشم

باغچالاردا گئدیب، گوزدن ایت‌میشم

آزاد اولاندا مکتبدن چیخاردیق

هجوملا، بیربیریمیزی سیخاردیق

یولدا نه گلسیدی ووروب ییخاردیق

اوشاق دئمه ایپین قیرمیش دانا دئه

بیر دانا دئمه، اتوز دانا دئه!

در این بند از شعر، کلمه‌ی «اودموشام» به معنی بلعیدن است، نه نوش کردن. و خوب می‌دانیم که قاپیدن چیزی از دست کسی منتهی می‌شود به بلعیدن آن تا مبادا کسی که از دست‌ش قاپ زده‌ایم، از دست‌مان قاپ‌ش بزند! در این فاصله نوش کردن دوام نمی‌آورد …

«گاهدان دا بیر» به معنی هر از گاهی است. فعل گول زدن، در ترکی معادل‌های زیادی دارد که البته هر کدام در جملات متفاوت معانی متفاوتی بروز می‌دهند. مانند: آللاتماق، توولاماق، صری‌ماق، و … . آللاتماق در اینجا، یعنی با وانمود کردن به چیزی طرف را وادار به امری کردن است.

هم‌چنان که شاعر با ادعای سر درد داشتن، می‌دوید و می‌رفت که مترجم فقط به یک فعل یعنی در رفتن اشاره کرده است، اما در ترجمه باید به متن اصلی وفادار بود. ایشان این امر را در بند بعدی نیز رعایت نکرده است و توی باغچه‌ها رفته‌ام و از چشم  گم  شده‌ام  را توی باغها از چشم دور شده‌ام ترجمه کرده‌اند، همچنان‌که در بند سوم قطعه‌ی دوم، توی راه هر چه می‌آمد را می‌زدیم و می‌انداختیم(ویران می‌کردیم) را تنها:  در راه هر چه می‌دیدیم سرنگون می‌کردیم ترجمه کرده‌اند.

«ایپین قیرمیش» یعنی بند پاره کرده نه رمیده! اسبی که در بند نیست هم می‌رمد، یا هم شاید همان‌طور با افسار و بند برمد. گوساله‌ی در بند، بند پاره می‌کند. دانش‌آموزان رها شده از مکتب چون گوساله‌هایی بند گسسته می‌ریختند توی کوچه‌باغ‌ها … و به جای:  یک گوساله نگو، سی تا گوساله بگو… نوشته‌اند: آن هم نه یک گوساله، بلکه سی گوساله.

***

در:

« هی ده چیخیب یالاندان چوندورردیک ..» که ترجمه شده است: هی بالا می‌رفتیم و برشان می‌گرداندیم، چنین به نظر می‌رسد که از جایی برگردانده می‌شدند. اما این معنی در ترکی با فعل«قایتارماق» آورده می‌شود ولی «چوندورماق» در ترکی یعنی پشت و رو کردن چیزی. مانند پشت و رو کردن آلوچه‌هایی که برای خشک شدن روی پشت بام خانه‌ها پهن شده‌اند.

***

در بند انتهای صفحه‌ی ۸۵، در انتهای بند، چوخ یمگدن، لاپ آز قالیب چاتلاردیق مترجم آورده است: « می‌خوردیم و می‌خوردیم تا بترکیم! … ولیکن، باید می‌نوشتند: از زیاد خوردن، کم مانده بود ترک برداریم! در بیان توضیحی مترجم آمده است:« واژه‌ی «چاتداماق» به معنی ترکیدن تعبیری است طنزآمیز از زیاد خوردن. البته نکته‌ی جالب‌تر، کارکرد دوپهلوی این واژه است است که معنی دورترش «سقط شدن» یا همان تلف شدن حیواناتی مثل الاغ  وسگ است!». لیکن ما تا به‌حال نشنیده‌ایم بگویند « منیم ایتیم چاتدادی!»(سگ من ترک برداشت!) زیرا، این فعل به معنی ترک برداشتن است، مانند ترک برداشتن شیشه، دیوار و استخوان. ترکیدن که از هم گسستن است مانند ترکیدن بادکنک، با فعل «پاتداماق» قابل بیان است. شاعر آنقدر احاطه دارد که می‌گوید از زیاد خوردن شکم‌هایمان ترک برمی‌داشت و نه می‌ترکید! چون در حقیقت کسی از زیاد خوردن منفجر نشده است، این رئالیست بودن همراه کاربرد استعارات و کنایات معقولی که به کار رفته است همراه گستره‌ی بی‌مانند زبان ترکی از شهریار شاعری مانده‌گار ساخته است.

***

در صفحه ۸۶ در ترجمه‌ی:

 «شیخ‌الاسلام سهمان قالیب قیوراخدی/نوروزعلی قاچاق گچیب قورچاقدی»

نوشته‌اند: «شیخ‌الاسلام خوب(سالم) مانده قبراق است/ نوروزعلی قاچاقی در رفته و سرحال مانده!»

متأسفانه عدم تسلط مترجم به زبان شعر را می‌رساند. در ترکی، «گئچیب» یعنی «رد شده است»، در زمان‌های قدیم که آذربایجان فعلی را از ایران جدا کردند، قاچاقی از ارس رد شدن و به ایران گریختن و برعکس معمول بوده است. فعل «قورچاقدی» در ترکی یعنی «شکست خورده، زمین‌گیر» … خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

***

کند اوشاقی گئدیر یولدا ایشلیه …

به معنی آورده شده‌ی مترجم نیست. در آن زمان که راه سازی و جاده کشی میان شهرها و روستاها داشت معمول می‌شد، پیوستن روستاییان در این مشاغل روزافزون بوده است. منتهی شدن راه‌ها به شهر، سرابی بود که جوانان روستا را به جاده‌ها می‌کشاند، تا به قند شیرین زندگی در شهر دست یابند. پس: روستا زاده رفته تا در راه کار کند …  

 البته، من مدعی نیستم که این غلط‌گیری‌ بی‌نقص است. ولیکن، سفارش می‌کنم دوستان عزیزی که قصد دارند به کار ترجمه‌ی شعر و طنز ترکی بپردازند از راهنمایی‌های شاعران و طنازان ترک زبان بهره بگیرند و سعی کنند در هر نوع ترجمه‌ای به متن اصلی وفادار باشند نه اینکه برداشت‌ها و احساس خود را وارد ترجمه کنند.  

با تشکر فراوان از توجه عزیزان گل‌آقایی

کامیاب و مستدام باشید.

ارادتمند شماسوسن جعفری

فروردین ۸۶ 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.