نقد یک دین – بهائیت – ۲

** در نقد یک دین، هیچ‌گونه منبعی غیر از قرآن را مورد استفاده قرار نداده‌ام. و اگر اشاره‌ای به شماره‌ی آیات نکرده‌ام برای این است که اگر تمام قرآن را نخوانید و در آن تدبر نکنید به هیچ روشنگری‌ای نخواهید رسید. باشد که فراموش نکنید چه گنجینه‌ای در چند قدمی‌ی شماست و فراموش‌ش کرده‌اید … و در روز واپسین از فرموش کنندگان بازخواست خواهد شد …

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حیفا

 

در مقالات جناب «حب» می‌خوانیم: «ندای امر بهائی که ندای روشنفکری بود به دلائلی که خواهیم دید با منافع کسانی که مردم را اسیر زنجیر جهل و خرافات می‌خواستند سازگاری نداشت لذا به کشتار مؤمنین آن پرداختند و برای توجیه مظالم خود آنان را در هر دوره‌ای به اتّهامی خاص متهم کردند.»

 

در این‌که گاهی نداهای روشنفکری را در برهه‌هایی از زمانی که به آن تعلق داشتند تکذیب و انکار و تنبیه کرده‌اند تردیدی نیست،‌ ولی اینکه مسلکی را در تمام برهه‌های زمانی اینطور تکفیر کرده باشند، کمی بو دار است … اینطور که از نوشته‌های جناب حب برمی‌آید، هرگز این آیین با اینکه «دومین دین جهانی مستقل» عالم است، روی خوشی را ندیده است … و بسی دل‌م سوخت!

 

***

 

«از اتهامات دیگر عدم علاقه بهائیان به ایران است در حالیکه ده‌ها جا در آثار بهائی از ایران تجلیل شده و مکرر بهائیان به خدمت به ایران تشویق شده‌اند. حضرت عبدالبها می‌فرمایند:

         “اگر نفسی موفق به آن گردد که خدمت نمایان به عالم انسانی علی الخصوص به ایران نماید سرور سروران است و عزیز ترین بزرگان. این است گنج روان واین است ثروت بی پایان.”

ودر مناجاتی آمده است.” پروردگارا… این کشور را بهشت برین ساز”

وباز می فرمایند:

“مستقبل ایران در نهایت شکوه و عظمت و بزرگواری است زیرا موطن جمال مبارک است جمیع اقا لیم عالم توجه ونظر احترام به ایران خواهند نمود و یقین بدانید چنان تر قی نماید که انظار جمیع اعاظم و دانایان عالم حیران ماند.”»

 

این‌ها را که می‌خوانم یاد اوستا و تعلیمات زردشت می‌افتم و خنده‌ام می‌گیرد! چیزی که در زمان خواندن این قسمت از بیانات حضرت عبدالبهاء در من بیدار شد، ارادتی خاضعانه به حکیم شیرین سخن سعدی رضی‌الله عنه بود که عجب سخنوری بود! و چقدر حیف که ادعای نبوت نفرمود!!! حیف!

تنها مورد شگفت‌انگیز قابل تأملی که باید با آب طلا روی ورق زرین نوشت این بود که حتی در دوران پهلوی هم بهائیان مورد ظلم و بی‌مهری واقع شده‌اند! از این جهت که من فکر می‌کردم فقط در دوران حکومت اسلامی است که این همه ظلم بی‌داد می‌کند، پس نگو در زمان آن‌ها هم از این دست از دست در رفتن‌ها وجود داشته است!

 

***

 

از تمام این مناظرات و تکاپوهای کودکانه‌ی این مبشر و منذر دین بهائین که بگذریم، خواندن شمه‌ای از تعلیمات وزین و گرانمایه‌ی بهاییان خالی از لطف نیست!

 

«– بهائیان به همه ادیان احترام گذاشته و آن ها را آموزگاران یک مکتب می داند که متناسب با پیشرفت بشر و به اقتضای نیاز انسان در هر برهه ای از زمان به اراده الهی ظهور می نمایند.»

 

خب! باز هم گلی به جمال بهاییان که تمامی ادیان را می‌پذیرند و شک و شبهه‌ای را وارد بر هیچ آیینی نمی‌دانند! ولیکن همین دوست عزیز با صداقتی کشنده اذعان می‌دارند که اشاره به «خاتمیت» حضرت محمد(ص) و نیز اشاره‌ی صریح قرآن به «بشارت ظهور نبی اعظم در کتاب‌های تورات و انجیل» یاوه‌ای بیش نیست!!!**

 

کما اینکه خداوند بارها به بنی‌اسرائیل تحریف کلمه‌ی «حطّه» به «حنطه» و نزول عذابی الهی بر آنان را یادآوری می‌نماید.

 

«  بهائیان معتقد هستند که اگر خداوند در هر دوره ای پیامبرانی را با تعالیم متناسب با آن دوره برای هدایت بشر می فرستد همان طوری که تا کنون فرستاده است دلیلی ندارد که این لطف و فیض الهی به پیامبر بخصوصی ختم گردد و اگر در هر ظهوری در گذشته اکثریّت پیروان دین قبلی نه تنها به پیامبر جدید ایمان نیاوردند بلکه به آزار و اذیت پیروانش پرداختند دلیلش را باید در غفلت آنان و یا تبلیغات و  تلقینات رهبران مذهبی شان که ظهور جدید را موجب کاهش نفوذ و مغایر منافعشان در جامعه می پنداشتند جستجو کرد شرائطی که برای آئین بهائی نیز پیش آمد اگر نه اعتقاداتو تعالیم بهائی که شمه ای از آن را در زیر ملاحظه خواهید نمود اگر هم مورد قبول قرار نگیرد مطالبی نیست که این همه ظلم وکشتار و کینه توزی را ایجاب نماید…»

 

البته من هم همین را به خدا می‌گویم! ولی خب خدا هم برای خودش دلایلی دارد! یک مثال واضح و مبرهن این است که هر موجودی در صحنه‌ی خلقت، دارای مراحلی از رشد است، زمانی را صرف رشد جنینی می‌کند، در این زمان تنها مورد قابل تأمل تأمین نیازهای اولیه برای تکامل سلولی است … وقتی دوره‌ی جنینی به اتمام رسید و زندگی نوباوه‌گی ـ در جانوران، زیرا از ورود به مرحله‌ی نوباوه‌گی زندگی نباتی اتمام می‌پذیرد و زندگی جانوری آغاز می‌شود ـ فرا رسید هدایت این رشد بر عهده‌ی والدین می‌باشد. این هدایت شامل تأمین مکانی مناسب و تغذیه‌ای مکفی و حفاظت از جان اوست. زمانی‌که زندگی جوانی و میان‌سالی آغاز می‌شود می‌توان میان زندگی جانوری و انسانی تمییز قایل شد. زیرا، در جانور نیروی غریزه و تقلید بر نیروی تعقل و انتخاب غالب است. و تنها امتیاز انسان بر حیوان همین جنبه‌ی تعقل است و امکان انتخاب! هدایت غریزی جانوران که مثال روشن و شگفت‌انگیز آن «زنبور عسل» در قرآن نقل شده است، هدایتی دایمی و بلاانقطاع است و تنها پس از مرگ جانور است که پایان می‌پذیرد.

 

اما هدایت انسان گونه‌ای رشد یافته و عمیق‌تری است. هدایت این موجود شگفت‌انگیز هم به طریق غریزی و حیوانی یعنی دایمی و بلاانقطاع است و هم منطقی و تعقلی و اکتسابی و غیر دایمی! نوع اول مانند احساس گرسنه‌گی و به دنبال یافتن غذا و تلاش برای به چنگ آوردن آن است که تا آخرین لحظات زندگی‌اش ادامه دارد و در صورت قطع شدن آن، انسان به زندگی نباتی‌اش سقوط می‌کند که اگر رسید می‌خورد و اگر نرسید می‌میرد!

 

هدایت منطقی، تعقلی و اکتسابی و غیر دایمی انسان از نوع هدایتی است که از طریق فرستادگان خداوند انجام پذیرفته است. از زمان هبوط انسان بر زمین این هدایت آغاز شده است و در برهه‌هایی از زمان قطع شده است و پس از زمانی دوباره تکرار شده است. این نوع از هدایت، انسان را به یاد دوره‌های آموزشی متداول می‌اندازد که دارای مراحل و فراز و فرود و رکود و پیشرفت است. هیچ ذهنی در عالم، تعلیم مداوم و لاانقطاع را نمی‌تواند تحمل کند. خصوصاً اگر برای ما بازده روانی هم مدنظر باشد. چرا که معمولاً نابغه‌ها دچار معلولیت‌های روانی متعددی هستند و کارهای محیّرالعقولی از ایشان سر می‌زند و حتی گاهی صفاتی حیوانی و ضد انسانی در آنها ظاهر می‌شوند. زیرا این آموزش و هدایت باید حساب شده، تدریجی و متناسب باشد. بنابریان، حکمت خداوند بر این تعلق گرفته است که انسان را در طول دوران متمادی آفرینش‌ش، به طور تدریجی، حساب شده و متناسب هدایت کند. گاهی صلاح را در این دیده است که هدایت‌ش را قطع کند و گاهی چندین هادی را با هم فرستاده است(معاصر بودن چندین پیامبر صاحب شریعت و یا مبشر مانند هم‌عصر بودن حضرت ابراهیم(ع) با حضرت لوط(ع) یا هم شعیب و موسی یا ذکریا و عیسی و یحیی!).

 

بنی‌اسرائیل

 

پس اگر چنین خداوندی، صلاح را بر این دیده باشد که برای این نوع هدایت خود، ختمی قایل شود و از فرستادن انبیاء دست بکشد، می‌تواند! و آنقدر انسان را به خود واگذارد که «نیچه» بگوید «خداوند مرده است»! این همان خداوندی است که بر هر چیزی تواناست و آنچه می‌داند را ما نمی‌دانیم. و اگر این همان پروردگاری است که شما هم می‌پذیریدش، و حکیم‌ش می‌دانید، یقین بدانید که در تقدیر او تبدیلی وارد نیست! و اگر شما را از اقدام به تحریف الفاظ کلام‌ش(در اینجا قرآن) برحذر می‌دارد، و به عذابی سخت بیم‌تان می‌دهد، یقین داشته باشید که اوست خداوندی که می‌تواند قومی را (بنی‌اسرائیل) قرن‌ها سخیف و سرگردان بگرداند و بترسید اگر که قرن‌هاست سرگردانید و این از نشانه‌های اوست اگر که از اندیشمندان خداترس باشید!

 

ادامه دارد …

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

* در دوران پهلوی نیز بهائیان از بیشتر حقوق اجتماعی محروم بودند حق انتشارات نداشتند،به ازدواجشان رسمیت نمی دادند،( در حالیکه در تمام کشور های آزاد دنیا مراسم ازدواج بهائی رسمیت دارد.) حق داشتن مرکز عبادت نداشتند، حق پاسخگوئی به مطالبی که بر علیه آنان نوشته میشد نداشتند واگرنیز پاسخی به نوشته ای میدادند هیچ نشریه ای آنرامنتشر نمی کردیااجازه نداشت که منتشرنماید.متاسفانه هیچکس به این مظالم آشکار توجه نداشت ولی اغلب بهائی بودن طبیب شاه را وسیله تبلیغات بر علیه بهائیان قرار می دادند وهنوز هم می دهند یعنی به جای آنکه به حقوق یک جامعه توجه کنند به شرائط و شغل یک فرد می پرداختند در حالیکه شرائط یک فرد هیچگاه نشان دهنده وضع حقوق یک جا معه نیست.به عنوان مثال شاه های قاجار نیز طبیب یهودی داشتند ولی در همان زمان کلیمی ها در خیلی از شهر ها به دستورعلمای مذهبی مجبور بودند روز های بارانی نوار زردی به نام یهودانه بر بازوی خود ببندند تا مسلمانان از تماس با آنان نجس نگردند!(دهم تیر ۱۳۸۶)

 

**بند ششم در سیزدهم تیر ۱۳۸۶و «خاتیمت و دیدگاه بهاییان» در هشتم اردیبهشت ۱۳۸۶



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.