بعد از آن که علی را سرد و سفید و سفت پیدا کردند، مردم دور کبلایی جمع شدند، دوباره یادشان افتاده بود که عاقی پشت سر علی بوده، حال و روز قهرمانخان و مردن دختربچهاش، مردن علی با وضعیت رقتانگیزی که پیدا کرده بود، همه را با هم مرور کردند. کبلایی ساکت نشسته بود و…Continue reading ۱۴
سال: ۱۳۸۶
لذیذترین موهبت
* در تکاپویی دلنشین، خوابی میشوی در میان پلکهای بستهام، دستهایم را از هم میگشایم و لذیذترین مهر دنیا را در بر میگیرم. عزیزترین موهبت زندهگیام را در هالهای درخشان از شکوفههای سیب میبویم. در این روزها و شبهای آغشته به عشق، در این لحظات تبدار بیتابیهایم، دارم به معمولیترین حضور در زندهگیام خو میگیرم.…Continue reading لذیذترین موهبت
۱۳
سلیمان را توی اتاقک حیاط خلوت پیدا کرد و نشست کنارش. سلیمان سرش را انداخته بود پایین و داشت قنداق تفنگ را میسابید، پاهایش را دراز کرده بود و محلش نگذاشته بود، آرام صدایش زد، تفنگ را سر و ته کرد که یعنی میشنوم، بگو! گفت که خان فرستاده است پیی کبلایی، سکینه طلاق خواسته،…Continue reading ۱۳
زنان
۱- یاخچیلیغا، یاخچیلیخ، هر کیشینین ایشیدیر /در مقابل خوبی، خوبی کردن کار هر مردی است یامانلیغا، یاخچیلیخ، نَر کیشینین ایشیدیر / در مقابل بدی، خوبی کردن کار مردِ مرد است. این ضربالمثل ترکی را خیلی دوست دارم. مادربزرگم مدام ورد زبانش بود این مَثَل … مادر مادرم! ۲- این بلندترین داستانی است که تا کنون…Continue reading زنان
۱۲
هوا که گرمتر شد، برف و یخ کوه و دشت که آب شد، مردها با بیل و کلنگهایشان افتادند به جان زمینها، دیوارهای کاهگلیی کوتاه را که خراب شده بودند، دوباره ساختند. زنها شلیطههایشان را درآورده بودند و مثل مردها تنبان پوشیده بودند و پاچهی شلوارها را زده بودند بالا و ساقههای پلاسیده ی گندمها…Continue reading ۱۲
سالها ذاتاً تویی!
۱- بزرگ شدن، اینطور بزرگ شدن را دوست دارم. احساس میکنم وارد دورهی جدید شدهام، دورهای از زندهگیام که میتوانم بارور شوم، میوه بدهم. میتوانم چیده شدن میوههایم را تماشا کنم، بوییده شدنشان را و دستچین شدنشان را ببینم، و از خورده شدنشان لذت ببرم … ۲- بالاخره بغض آسمان تبریز هم شکست … برفبرف گریه…Continue reading سالها ذاتاً تویی!
جمع نیکان
نه، عددی مقدس میان رومیان بوده است، تمامیی مضارب عدد سه، در قاموس رومیان اعداد کامل قلمداد میشدند، و بهمن؛ وهومنه، فرشتهی مقرب درگاه اهورامزدا، سمبلش، دلو است؛ آب … و سال پنجاه و هفت، سال اسب است …