آنلاین موتیفز

۱. می‌گویم «دکتر کجایین؟» می‌گویید «من دارم از پله‌ها می‌آیم بالا»، هر چه منتظر می‌مانم که از میان روشنی بخزید توی تاریکی که من بودم، نمی‌شود و نمی‌آیید و خسته می‌شوم. می‌آیم توی روشنی و صدایتان می‌گوید «منتظرت ماندم نیامدی دارم برمی‌گردم خانه!» می‌گویم «آخر نگفتید نمی‌آیید داخل!» می‌گویید«فردا می‌آیم!»

می‌فرستم «فردا ساعت چند می‌آیید؟» کوتاه می‌نویسید «آمده‌ام!» چشم‌هایم خیس می‌شود و خسته می‌شوم از هی نوشتن و هی جواب دادن‌هایتان که نمی‌شود و من که دلم تنگ بود گیر هم می‌شود و چقدر دلم می‌خواهد نشود که اصلاً ببینم‌تان. می‌بینم‌تان.

انگشت‌تان را به اشاره بلند می‌کنید که منتظر بمانم، هر چه منتظر می‌مانم توی هر قدمی که به سمت‌ من می‌آیید جمعی پیرامون‌تان جمع می‌شوند، با هر قدم. خسته می‌شوم و پشت‌تان که به من است می‌نشینم روی صندلی کنار تابلوی تبلیغاتی که آنقدر بزرگ هست که کوچک‌م کند و وقتی رسیدید و با آزاده و مریم درست یک قدم مانده به من گرم صحبت و لبخند و تعارف که شدید، مریم که لب‌هایش کش آمده بود از هیس‌های من، متوجه نشوید و من همان‌طور منتظر باشم که بپرسید «سوسن کو؟» نپرسیدید یا آنقدر طول نکشید که تا دکتر عابدینی بدجنسی‌اش گل بکند و هر چه اشاره کردم هیس، با صدای بلند بگوید:«دکتر توتونچیه ها خانوم جعفری!» تا سلام بدهید به دکتر عابدینی رویتان را برگردانید سمت من و با دیدنم سرخ بشوید و دست‌تان را بگذارید روی صورت‌تان و من نبخشم‌تان که «یک ربع دیگر می‌رسم‌تان شده است یک ساعت!» زبان‌م بند بیاید و رویم هم نشود که نگاه‌تان کنم که توی همان نگاه‌های کوتاه‌تان هم تا درونی‌ترین پنجره‌ی روح‌م سرک می‌کشید … «سلام!» 

دکتر توتونچی عزیزم

باز هم توی هر دو قدمی که با هم برمی‌داریم آن همه صورت آشنا و ناآشنا جمع می‌شوند دور ما و خاطرات مشترک و چقدر عوض شده‌اید و الآن کجا مشغولید و یادتان هست آن‌بار؟ و جواب‌های هول‌هولکی که بشود باز تنها بشویم و نمی‌شویم. مریم می‌گوید «دکتر حتی یک اینچ هم عوض نشده‌اید» و من خنده‌ام می‌گیرد. تأیید که می‌کنید می‌گویم«بدقول شدید» می‌گویید«آره … اینو باهات موافقم!» نمی‌خواهید آن‌همه آدم یک جا و یک هو ما را با هم ببینند را می‌فهمم، اما تمام صورت‌های آشنای مشترک‌مان به من+تو عادت دارند. خنده‌های دکتر قهرمانی را یادتان نیست که اشاره کرد به خاطره‌ای که سرخ شدیم از خجالت بچه‌گی‌هایم؟ و در برابر کنجکاوی‌های مریم، اصرار می‌کنم به ندانستن‌ش. تو بودی و من و دکتر قهرمانی. دکتر قهرمانی می‌گوید «دکتر شمس بود و من ابوریحان‌ بیرونی‌اش!»می‌پرسم«مولوی‌اش کجا موند؟»می‌گوید«نداشتیم!» نمی‌شود بگویم یا هم می‌گویم و نمی‌شنود که«من بودم!» …

۲. دکتر محمدی‌ی عزیز چقدر پیر شده بود … چقدر خوشحال شدم از دیدارش. «فاطی» خانوم دکتر ایران‌پور را هم دیدم. چقدر نازنین، چقدر دوست داشتنی و چقدر لطیف …

 ۳. « ماه من،  … ماه زیبای من !

این روزهای رفته را به خاطر بسپار، برادرم … این تلخ و سنگین روزها، بی تو، بسیار، بسیار است که هنوز یاد نگرفته‌ام، که تو، دیگر باز نخواهی آمد، … ماه زیبای من …

شب‌های بسیاری چشم دوخته‌ام به این ستاره‌گان میرای دنباله‌دار، … دست برده‌ام در این باغ عمیق تاریک پر گل، … چشم گردانده‌ام در این چاه دوّار، … بسیار بسیار شب‌ها تا تو را بیابم افتاده‌ام در این سرد و عمیق آسمان دریده چشم، … آه ماه من، … ماه زیبای من.

نگاه‌م کن ماه من! ببین از این فرشته چه مانده است؟ هر چه بیابی مال تو، همه‌اش مال تو … این سوخته، خاکستر آلوده، ناپیدا، گم شده برچیده بال‌هایم را بنگر … آن بزرگ سرخین قلب را بجوی که … رنگ باخته … بی‌خون شده … بنگر به چشم‌های شب و روز گریان من ماه عزیز من … دیگر نه ماه دانستم نه هفته و نه روز … نه نازنین من … در طول سال‌ها گذشتم، ندیدم … نشد ببینم که تو را کدامین نفس، کدامین دل از من دور ساخت … بگو ماه من، این همه سال بی تو چه سان گذشتن‌ها را خسته نمی‌شوم از بازگفتن به تو، … سال‌ها بی ماج، ماج‌‌ها بی هفته، هفته‌ها بی‌روج … روج‌ها بی هور … شب‌ها بی‌ماه … بگو! بنگر که از این فرشته چه مانده است؟

ای برادر بیدار خوابیده‌های من! من بیدار، خوابیده برادرم! ای مجنون زیبای پنهان شده از من … بگو، بگو  این گذشت سال‌ها، چقدر غبار نشانده است بر مهربان قلب‌ت؟ بگذار دست بیاویزم در این منزوی دنیای مصمم‌ت … میان این بی‌تو مدفون مادران، میان این بی‌مادر یتیم مانده بینوا کفتران … بگذار بنوازم این نواخته نغمه‌ها را نازنین‌م! هم صدایم شو … صدا شو در گلویم، بگذار نعره بزنم به حرمت این سراسر بی‌هور روج‌های مانده را در گوش‌های این دنیای صامت آرمیده … شاید … شاید «سنین یاتمیش بختین أویانا»* … آرمیده‌طالع‌ت برخیزد … فریاد افکنم بر این دنیای سرشار از آدمیزاد … به خون این درد ـ پرور  بی‌مادر و پدر حیله‌گر پیرزن(عجوزه) رنگین کنم این خنجر تیز شده را … آه ماه من … ماه زیبای من …

گفتی رها کنم تو را؟ گفتی سوگند بخورم که فراموش‌ت می‌کنم؟! حالا بنگر که هور خواهرت به کدامین گوشه‌ی این آسمان دور بلند، سرک کشیده است؟  به هر گوشه‌اش سرک کشیده است که، … که نکند که، نشود که … بشود که میان خواب کبودی ماه سرمست را برگیرم … تو را، دوباره … در آغوش‌م روشنی ببخشم … هادی‌ی نازنین من!»

۴. متأسفانه مثل همیشه عده‌ای گمان کرده‌اند من از فیلم آواز گنجشک‌ها بدگویی کرده‌ام و عده‌ای گمان کرده‌اند من سرمست فیلم شده‌ام. احتمال را می‌گذارم بر ضعف بیان خودم.

۵. فردا می‌روم نمایشگاه کتاب، متأسفانه زمان نمایشگاه مصادف شد با زمان کنگره و نشد که روزهای اول بروم. امیدوارم بتوانم کتاب‌های آقای فرهنگی را آنجا پیدا کنم. و خیلی کتاب‌های دیگر هم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* آرمیده طالعت برخیزد؛ ضرب‌المثلی ترکی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.