۱. «خدایا! اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین نیاور که زرنگیهای حقیر و پستیهای نکبتبار و پلید «شبه آدمهای اندک» را متوجه شوم، چه، دوستتر میدارم «بزرگواری گولخور» باشم تا، همچون اینان «کوچکواری گولزن»!
و خودخواهی را چندان در من بُکش، یا چندان برکِش، تا خودخواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم.»
دکتر علی شریعتی
۲. دیروز همراه صدیقه و فاطمهی عزیزم رفتیم سینما. قصدمان شاد دیدن فاطمه بود و دمی رضویان دیدن! رفتیم دیدن «دلداده».
سالن سینما سرد بود و یخ زدیم و فیلمنامه آبکی بود و رضویان ماست بود. شاید تنها صحنهای که ما را خنداند، چراغقوهی آقای راهنمای سالن بود که میانداخت توی صورت زوجهایی که همدیگر را بغل گرفته بودند!!
۳. امروز رفتم دندانپزشک! آقا چقدر راکد بودن تهوعآور است! چقدر زل زدن به روبرو نگرانکننده است. چقدر بیحرکت نشستن و خشک شدن و منتظر بودن دلهرهآور است.
چقدر با دندانهای سفید ِسفید ِسفید خندیدن قشنگ است!
۴. باور کنید این همان رها جعفری است!
۵. من دلم به شدت برف میخواهد! چرا این آسمان اینطور بغ کرده است؟ چرا نمیبارد؟
۶. قبلاً هم یکبار اینجا نوشته بودم که آن چند سال پیش که نیروهای اسرائیل نوار غزّه را تخلیه کردند و مردم گرم و غرق شادی و سرور شدند، به ناهید گفتم که این حیله دیر آشناست! گفتم گول اسب تراوا را نباید خورد. حالا …
موضوع فلسطین، موضوع رقتانگیزی است. تحلیل کردنش دشوار است. فهمیدنش سخت است. تصورش دردناک است. آرزو نمیکنم پایان بپذیرد، آرزو میکنم آنقدر ادامه پیدا کند تا خدا باور کند چقدر این انسان پست و حقیر و نفرتانگیز است.
نه آنکه دلسوزانه افشایش میکند صادق است و نه آنکه بیرحمانه سانسورش میکند. هیچ صداقتی در میان نیست. هیچ حتی!
دلم برای «نگهبان چشمه» تنگ میشود …
۷. «… خدای من! مرا به که وا میگذاری؟ آیا مرا به خویشان و نزدیکان وا میگذاری، که از من میبرند؟ یا به بیگانگان که با من خشونت ورزند؟ یا به آنان که مرا ضعیف و ناتوان خواهند؟
تو پروردگار من و مالک امور من هستی. من از غربت خود به تو شکایت میکنم، و شکوه میکنم از دوریی سرمنزل و مقصودم، و از خواریام برابر کسی که او را بر امر من ملکت دادی …»
/دعای عرفه/ امام حسین(ع)/
۸. این را که مینوشتم، چقدر عاشق بودم؟ چقدر شیفته؟ چقدر مشتاق؟