امروز از صبح مادر حالش خوب نبود و حالش خوب نبود او سرایت کرد به تمام ارگانهای ذینفع و غیر ذینفع هیکل بنده و افتادم توی خانه و دست به سیاه و سفید هم نزدم! * بخوانید! ۱. روزیکه بچهها بازی نبودند! ۲.خاتمینامه – ۱ ۳. اندر احوالات براندازان نرم! ۴. فروختن خیار در کنار…Continue reading یوسف پیامبر!
سال: ۱۳۸۷
فوقالعاده فوقالعاده یا منوچهر احترامی هم آسمانی شد!
«… پیر ما به پارک رفت و انگشت در سوراخ بینی کرده بود به قصد تفرج. گفتند: معتاد است. پیر ما، بر روی نیمکت نشست. گفتند: بازنشسته است. برخاست. گفتند: بیماری خجلتآور در مباسن خود دارد که وی را از نشستن بر نیمکت معتذر میسازد. بار دیگر نشست. گفتند: بیماری وی بهبود یافت. بار دیگر…Continue reading فوقالعاده فوقالعاده یا منوچهر احترامی هم آسمانی شد!
منی آخدارما وفاسیز!
«… در خانهی شماره ۱۹ فقیر باگانلان به صدا درآمد. انور بود. پللامبر مرد ناقصالعضو جذامی را کمک کرد تا از آستانهی در گذشت و او را روی حصیری از الیاف برنج که بر آن میخوابید نشاند. مرد جذامی اوقات خوشی نداشت. انور بعد از نشستن با به هم چسباندن کف دستهای ناقص و بالا…Continue reading منی آخدارما وفاسیز!
کورتون خوب میباشد!
* بابا جان! یک کاری نکنید که این موسیقی را به کل از روی وبلاگم بردارم و از غصهی اینکار بمیرم اینبار راستی راستی ها! ** دیروز رفته بودم دنبال یکسری کارهای اداری، موقع برگشتن با خواهرزادهی عزیزم، رفتیم بازار امیر! بازار امیر یکی از چندین بازارچهی بزرگترین بازار سرپوشیدهی جهان میباشد دیگر! هی من…Continue reading کورتون خوب میباشد!
شایستگیی احمدینژاد!
* قدیمیترین کتاب کتابخانهی من، «شنگول و منگول»ی است که معلم سوم ابتداییام، خانم صابری به مناسبت شاگرد اول شدن بهم داده بود … بیست و یک سال پیش … قدیمیترش را هم دارم ها، ولی این یکی را از وقتی نو بود دارمش، آن یکی ها را همینطوری قدیمی که بودند گرفتهام! قدیمیترین کتاب…Continue reading شایستگیی احمدینژاد!
یکی بود یکی نبود!
چقدر کیف دارد بعد از چند روز تأخیر، و پس از خواندن نوشتهای کوتاه که به اندازهی تمام عمرت انرژی گرفتهای، میان بچههای جیغجیغو شمعهای کیک تولدت را فوت کنی … نه؟ ممنونم مریم عزیزم. ممنون. * قمیشی از دلتنگی میخواند و من بغض میکنم … ** سروده است: « آ . هزار بار عاشقت شدم…Continue reading یکی بود یکی نبود!
حق گرفتنی است یا انقلاب ما انفجار نور بود!
۱. وقتی در پاییز سال ۸۰، تشخیص ام.اس قطعی شد و درمانم شروع شد، دکترم طی یک گواهی خطاب به بیمارستان اظهار کرد که من نباید بیش از دو ساعت سر پا باشم و … اما، آن موقع که هنوز در مرحلهی انکار بودم، نامه را به دفتر پرستاری نشان ندادم و با خودم گفتم…Continue reading حق گرفتنی است یا انقلاب ما انفجار نور بود!