سال را متحول فرمودیم یا بَتَر کیشی‌دی!

۱. سال را متحول فرمودیم!

سفره هفت سین اتاق عمل

۲. در همان دقایق عجول آخر، سفره را چیدیم و تعویض البسه نمودیم و خود را معطر فرمودیم و آمدیم نشستیم و طبق عادت معمول، به نیت سال جدید کتاب باز کردیم و سوره‌ی سبا آمد. این مجری‌های خوشگل و خوش‌تیپ شبکه‌ی چهار هم نشسته بودند و قربان صدقه‌ی چشم و ابروی هم می‌رفتند و تفأل به مثنوی زده بودند و مدام گوش‌زد می‌کردند که فلان دقیقه مانده است ها! بعد من هم آنقدر هول بودم که اصلاً نفهمیدم چطوری چند آیه‌ای خواندم که یک سکوتی سایه‌افکن شد برای ثانیه‌هایی چند. نه طبل و دهلی و نه توپ در کردنی و نه چیزی! فقط چندتایی صدای ترقه‌ ترکاندن از بیرون منزل آمد که گمان‌م برای کوچک سازی‌ی دولت، این وظیفه‌ نیز تفویض شده بود! خلاصه به گمان‌م سال تحویل شد و حضرات هم تبریک گفتند و تازه ما اهالی‌ی محترم منزل هم انگار فرمودیم که سال تحویل شده است و با هم مصافحه نمودیم و تبریک گفتیم و تا خواستیم عکس یادگاری بگیریم لامصب دوربین گفت: «بلد نیستم که بلد نیستم!»

ما هم که آخر ملاطفت و مهربانی و صلح و صفا و صمیمیت! خیلی نرم و مهربانانه گذاشتیم‌ش کنار و عکس نگرفتیم که ثابت کنیم منعطف می‌باشیم!

۳. امسال برای صد در صد متفاوت بودن با سال‌های ماضی، هدایای کاملاً فرهنگی دادیم و نشر علوم باقیه نمودیم و از «نجوم به زبان ساده» گرفته تا «شنگول و منگول» هدیه دادیم!

۴. هادی کوچولو که بسته‌های رنگارنگ هدایا را توی قفسه‌ی کتابخانه مشاهده فرموده بود و من نیز فرموده بودم که وقتی «عید شد» تقدیم خواهم نمود، از خروس‌خوان صبح تا همان ساعت پانزده و سیزده دقیقه و خورده‌ای ثانیه، می‌آمد و از میان در نگاهی می‌انداخت و می‌پرسید:«عمه عید شد؟»

۵. طبق روال عادی‌ تمامی قرون و اعصار، این‌جانب هم فراوان آثار هنری دریافت کردم به عنوان عیدانه! منشاط قضیه در این می‌باشد که اتاق این‌جانب مانند تمام اتاق‌های دنیای فانی چهار دیوار دارد با یک فقره سقف با یک فراوان دنیا نقاشی‌های عجوج و مجوج کودکانه(الهی قربونشون برم!) که تک تک‌شان هم مصرّ می‌باشند که نقاشی‌شان را بزنم به دیوار!!! تازه! وقتی یکی از نقاشی‌های قدیمی را برمی‌دارم تا جدیدی را نصب کنم، کلی اخم و تخم و قیافه و قهر و این‌چنین ادا و اطوارها پشت‌بندش می‌باشد که خاله یا عمه ما را دوست نمی‌دارد!!!

۶. ارتحال همسر امام راحل را هم تسلیت عرض می‌کنم.

۷. من که زیاد فرصت نداشتم تلویزیون مشاهده فرمایم. ولیکن تا همان یک خورده‌ای هم که ملاحظه فرمودم، … خبری نبود! بود؟

۸. می‌فرمایم: خدا عجب حسودی می‌باشد ها! یک دانه زلیخا بود که عاشق یک عدد یوسف نبی(ع) بود آنقدر پیچیدن‌شان فرمود که آخر سر زلیخا قید یوزارسیف را زده فرمود و رفیقه‌ی همان آتون شدن نمود! بعد تا می‌فرمایم:«بَتَر کیشی‌دی!» همه می‌فرمایند:«استغفرالله! توبه توبه! خدا که مرد نمی‌باشد!» پس چه می‌باشد؟!!

۹. وضع جسمانی‌مان کشک می‌باشد! وضع روحانی‌مان هم دوغ لابد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.