یک‌هو هوس‌ت کردم!

دعوت شده بودم (+) برای خودم نامه‌ای بنویسم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سلام سوسن.

حال من خوب نیست. از حال تو چه خبر؟ از همه‌ی دلتنگی‌هایت، عجول بودن‌ت. از خودت چه خبر؟ چند وقتی است که مدام هوس می‌کنم برایت بنویسم. کاغذ و قلم را می‌کشم بیرون و می‌نشینم و به شتاب ِ عقربک ِ ساعت رو میزی خیره می‌شوم. «سوسن عزیزم، سلام!» چند وقت است از تو بی‌خبرم؟ دیگر نامه‌ای، تلفنی. آمدنی، رفتنی. کسی می‌گفت بی‌خبری خوش خبری است، ولی برای من، بی‌خبری از تو ترسناک است.

روزگار من بد نیست. از روزگار تو چه خبر؟ «اِی … می‌گذرد» بگذاریم بگذرد. بگذاریم رد بشود و از ما عبور کند. می‌نویسم «ما». نه من و صرفاً تو. همه. روزگار همه بد نیست. چندباری که بیشتر سنگینی این روزگار روی تن‌م بود، روی روح‌م، هوار بود، آمدم سراغ تلفن. شماره‌ات را از بر بودم. هستم هنوز. گوشی را برداشتم و انگشت سبابه‌ام تند روی شماره‌های همه‌ی زندگی‌امان لغزید. اولین بوق را که شنیدم، انگشت سبابه‌ام پرید روی شستی‌. شاید همان بی‌خبری خوش خبری بهتر باشد سوسن ِ عزیز.

چند روز است که خیال‌ت چنگ زده است به ریشه‌های خیال‌م. مدام. کشمکش غریبی‌ست، از جنس «همواره» نیست. خُنک است و دلچسب. نگرانی نیست یا دلشوره که به هیجانم بیاورد. نفس نتوانم بکشم و هی در فکرم تو را بیاندازم جلوی یک کامیون هشت چرخ یا از یک بلندی ــ یک پُل ــ بیافتی پایین. خیلی وقت است که دیگر از بلندی نمی‌ترسم. هوس هم نمی‌کنم ولی که بروم بالای پُل. دلشوره ندارم که افتاده باشی گوشه‌ی خانه. چشم‌ت به در. هنوز هم باور دارم تو پشت پنجره‌ای هستی. بلند. پرده‌ها را جمع می‌کنی، با تاب ابریشمی منگوله‌دار می‌بندی. گرد و غبار روی سطح زندگی‌ات را سر وقت هم که نه، هر از گاهی می‌گیری. روزها، وقتی آفتاب ایستاده است روی بلندترین نقطه‌ی بودن‌ش، «شمع» روشن می‌کنی. می‌بینی؟ دلشوره نیست. دلتنگی هم نیست. همین‌طور یک‌هو به یاد دوستی افتادن است. یک‌هو هوس دیدار به سر زدن است. یک‌هو، خواستن است. برای همین هم بود که نمی‌شد برایت بنویسم. وقتی دلشوره نیست، آدم دنبال این نیست که حتماً سری بزند، تلفنی بکند. نامه‌ای بنویسد. بعد از مدت‌ها، پشت تمبری را لیس بزند. حاشیه‌ی در ِ پاکتی را. آدرس فرستنده، آدرس گیرنده. وقتی نگران نباشی و فقط یک‌هو «هوس» کردن باشد، امروز فردا می‌کنی و می‌نویسی توی لیست کارهای «غیر ضروری» زندگی همین است دیگر سوسن جان.

حال من خوب و حال روزگارم بد نیست. از حال و روزگار تو چه خبر؟  

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* که توی همین چند روز، مدام این نامه‌ی سیب (*)چنگ می‌زد به ذهن‌م، روح‌م … بگذریم.

حالا باید من هم دعوت کنم؟ هومم … سخت است … اصلاً هر کسی دوست داشت. هر کسی دل‌ش خواست … هر کسی یک‌هو خودش را هوس کرد، بنویسد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.