« … دیدیم که مسیحیان با باور به این که عیسا یکّه آواتار است، به این پنداشت از حقیقت دینی رسیدند که عیسی نخستین و واپسین کلمهی خدا خطاب به نوع بشر بوده است و از این رو دیگر نیازی به وحی در آینده نیست. برای همین هم وقتی در میانهی قرن هفتم پیامبری در عربستان برخاست و بانگ برآورد که از خدا به وی وحی شده و متن ِ مقدس جدیدی برای امتاش آورده است، مسیحیان، و نیز یهودیان، بدجور یکّه خوردند. این روایت تازه از تکخداباوری، که سرانجام به نام ِ «اسلام» شناخته شد، با سرعتی شگفتآور در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا دامن گسترد. بسیاری از گروندگان پر شور اسلام در این سرزمینها (که فرهنگ هلنی در آنها چندان ریشه نگرفته بود) از تثلیثباوری ِ یونانی، که راز و رمز خدا را به زبانی بازگو میکرد که برایشان بیگانه بود، به سادهگی روی گرداندند و برداشتی سامیتر از واقعیت خدایی را پذیرفتند.»
خداشناسی از ابراهیم تا کنو/ کرن آرمسترانگ/صص ۱۵۶-۱۵۷
به این ترتیب من دشوارترین مرحلهی این کتاب را تمام کردم. «مسیحیت» را. در شگفتم که اینها خودشان چطور این دین را میفهمند؟ البته دین که نه. حتی خود آرمسترانگ معترف هست که این یک دین ِ حقیقی نیست. تلفیقی از خرافات، فرهنگ یونانی و بودایی است. هر چه هست، تثلیث دشوارترین و پیچیدهترین بحثی بود که بیسرانجام رها شده است. و به گفته آرمسترانگ «در این چند ساله از اعتبار افتاده است.» (همان/ص. ۱۵۶)
اسلام را آنطوری دارد مینویسد که من سالهاست معتقدم. چقدر با این نویسنده همراه شدهام من! خدایی که غرب میشناسد ( به واسطه مسیحیت) با خدایی که اسلام معرفی میکند را چه خوب از هم تفکیک میکند. لذت میبرم از این کتاب.
خوب! من بروم سر کار.