عکس از سایت کسوف(+)
نوشتن نه آزمودن این قلم، که برآشفتن اینهمه تنْآسودگی کلماتی است که در رحم جوهرش فزونی میگیرند، به حرکت واداشتن انگشتانی است که ماههاست برآنم و ناتوانم … اندیشیدن به چون تویی که در اندیشه نمیگنجی،بهانهی نفرتانگیزی شد تا ننویسم از چون تویی … چون تویی، نخواستم با نوشتن محدودت کنم به همین معدود کلماتی که بلد شدهام این همه سال، که بودنم به رفتنت خون گرفت و “من” با تو بود که هستم شکل پذیرفت …
مکر مسلّمی که برآنم داشت ننویسم از تو و حماسهات … اگر که تنها نوشتن تکلیفی بود بر گردنم از مهر تو، اگر که این آموختن از نفرت سُریدن تا مهر، و کشف لفظ قدیم، و دریافتن سرّ عظیمی بود که در یک نیمروز جهانی را برآشفت … در پهنهی سوزان دشتی میان دو رود؛ باید که خون زمین را سیراب میکرد … و من هم اگر بودم به چنین سیرابی حریص میشدم که خاک بود … و اگر خورشید از چنین تظلّمی به دو نیمه شد عجب نمیکنم … و خدا میدانست آنچه آنهمه نمیدانستند که گفت سجده کنید …
تا کی به چنین انتظار دلگدازی، آن همه در آسمان چشم دوختگان، خمیازه میکشیدند که زاده شدی فرزند نبی!؟ … و هلهلهاشان از تولد تو تا انتهای چشمانتظاری ابلیس بود یا مَلَک، نمیدانم … خدا گفت سجده کنید و در سجده ماندند تا ظهرگاهی که آرزو میکردند هرگز نمیرسید که رسید تا خدا هاروت و ماروتشان را وارونه از آسمانِ چاهشان بیاویزد که آویخت و خونش زمین را تا آفرینش ِ”من” سیراب ساخت.
در دلِ خدا شادمانی بود یا در نگاهش که گمان برم چه محبوب بی رحمی است این؟! خدا میداند که از ارتداد تا یقین تنها یک ظهر فاصله بود. و رمز عظیم آمیختن خاک متعفن و آب؛ سجدهی آسمان نبود بر زمین، و نه حتی روحش … که حسین بود …
جز این چه میتوانم بنویسم نبیزاده که کاش میشد بدانم از پی ِ تو میآمدم یا در مقابلت که چنین خود را درمانده مییابم از درک حماسهات؟! و قلم چه میداند اگر نجوشد، این خروش که در من است دیوانهام میسازد حالا که باید از نو بنویسم که در اندیشهام، تا آنجا که میتوانم ردّ حضورت را بجویم و در این جستجو؛ بوی تنت مستم کند.
تو،ایستادهای در برابر همهی دنیا، به چشمهای خدا میمانی، من زیر پایت به بزرگواری این زادهی آدم، که چه جسارت کبرایی است این ایستادگی … در تن تو، گویی ابراهیم است که به برآمدن تن مردگان چشم دوخته است یا هاجری که اسماعیل به خنجر حبّالله میسپارد؟؟ تو ایوبی که بر هلاک فرزندان چشم صبر بستهای یا مریمی که عروج کلمهالله تحمل میآوری؟؟ … وای بر من،یا تو نوحی که این هفتاد و دو قدیس بر کشتیات سوارهاند و چشم مهربانیات منتظر رحمتی که خشم میشود؟! … نگاهم کن مرد!!! تو موسی هستی به رفعت ساحران چشم دوخته که حرّی شوند یا عیسی که چشم کور دلان بینا سازی؟! … نمیدانم! ای نبی زاده!! … خدا میداند که از ارتداد تا یقینت تنها یک ظهر فاصله بود … و من در تو یعقوبی دیدم که یوسفش را گرگی درید … لوطی که بر مردمش نفرین نمیکرد …
چگونه بنویسم از چون تویی؟! … ننویسم از تو چون تویی … بأبی أنت و أمی …
عاشورای ۸۴ (+)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ