آدم بزرگها گریه نمی‌کنند!

نشست کنار پنجره. دست‌هایش را در زیر بغل‌هایش گذاشت و سرش را تکیه داد به شیشه. هیکل سیاه رنگ براق سگ، زیر تاب ِ دنبال چیزی می‌گشت که تیزتر بود و تُندتر. دم‌اش را در هوا تاب می‌داد. سیخ شومینه را توی دست‌اش تاب می‌داد. خودش را انداخت روی کاناپه. یکی از پاهایش را انداخت روی پای دیگرش. سیخ را عمود گرفت:«نمی‌خواهی بخوابی؟» چشم‌های سبز تیله‌ای را از بالای شانه‌های تنومند سگ می‌دید. گربه از زیر هیکل سگ جستی زد و از میله‌ی عمودی‌ی تاب پرید بالا. دست‌هایش را انداخت روی هم و گذاشت روی میله‌ی تاب. آنقدر بزرگ بود که فقط یک وجب با نوک میله فاصله داشت. گربه محتاط‌تر از آن بود که بخواهد از آن بالا بخزد پایین. یک جست بزرگ کافی بود تا به او برسد. «چیزی می‌خوری بیاورم؟» سگ دیگر پارس نمی‌کرد. گربه پاها و دست‌هایش را جمع کرده بود زیر سینه‌اش و با حرکات تند و ریز سرش، سگ را گیج می‌کرد. نفس‌اش روی شیشه می‌نشست. کمی سرش را جا به جا می‌کرد تا ببیند آخر سر کدامیک کوتاه می‌آیند. بلند شد و سیخ را گذاشت کنار شومینه، رفت سمت در راهرو. مکثی کرد و بی اینکه برگردد سرش را انداخت عقب و نفس عمیقی کشید.دست‌هایش را گذاشت توی جیب‌هایش:«نمی‌خواهی چیزی بگویی؟»

وارد حیاط که شد سگ دست‌هایش را از روی میله برداشت و دوید سمت‌اش. گربه کمی مکث کرد و بعد از روی تاب پرید و لای بوته‌های برهنه ناپدید شد. سگ تا بخواهد برگردد دیر شده بود. دمش را تاب داد و گذاشت لای پاهایش و دنبال‌اش رفت تا در خروجی‌ی حیاط. زیر نور چراغ‌های بالای درب ایستاده بود. رو به پنجره. بدن‌اش را تاب می‌داد. یکی از دست‌هایش را برد بالا، نزدیک چشم‌اش و گذاشت روی‌اش. بعد آورد سمت لب‌اش. مکثی کرد. بعد آورد پایین‌تر و گذاشت روی قلب‌اش. کمی ایستاد. تاب بزرگی به بدن‌اش داد و روی پاشنه‌هایش چرخید سمت در. با نوک پا به زیر شکم‌ی سگ زد. سگ روی پاهایش نشست و گوشهایش را تیز کرد. در را باز کرد و در آستانه ایستاد. در را به آهستگی بست.

سگ سرش را انداخت پایین و مثل دم‌اش که لای پاهایش فرو برده بود، سرش را لای بازوهایش فرو برده بود. دست‌هایش را از زیر بغل‌هایش کشید بیرون. گذاشت روی ران‌هایش، شانه‌هایش را آورد بالا تا نزدیک چانه‌اش. از جای‌اش بلند شد و رفت سمت شومینه، سیخ را برداشت، چوب‌های نیم سوخته را جا به جا کرد، سیخ را چند بار به ساق پای‌اش کوبید. بلندش کرد. با نوک انگشت‌اش تیزی‌ی سیخ را لمس کرد. آورد نزدیک چانه‌اش، گذاشت در نرمی‌ی زیر چانه‌اش. سگ زوزه کشید. سیخ را انداخت. دست‌هایش را تکاند. در ماشین رو باز شد، سگ پارس کرد. موتور ماشین خاموش شد. چراغ اتاق را خاموش کرد. سیخ را کورمال کورمال از روی زمین پیدا کرد و خودش را کشید سمت دیگر در.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* خانومی که از طرف شرکت شاتل تماس گرفته بود، آنقدر روان، زیبا و مؤدب صحبت می‌کرد که یکهو یادم رفت پست الکترونیکی یعنی چی؟ و اصلاً حواسم نبود که موقع اسپل کردن آدرس ایمیل‌ام به جای گفتن «بله» می‌گفتم «یه»!! بعد هم خانوم مهربان تولدم را از طرف شرکت تبریک گفت و به‌ام کادو داد!

** امروز رفتم دنبال کار تغییر بیمه‌ام. تمام دیشب را از شدت تهوع بیدار خواب بودم. صبح بیشتر حالم بد بود. تا ساعت یازده از این رو به اون ور غلت خوردم. بعد دل به دریا زدم و بلند شدم رفتم بیرون. وسط راه متوجه شدم عکس برنداشتم. آقای پ.م اخمو بود و بد اخلاق! راننده‌ی آژانس اول‌اش رعایت‌م نمی‌کرد ولی بعدش خودش را می‌کشت تا من مجبور نباشم زیاد راه بروم! مثل همیشه بیمارستان یادش رفت نامه‌ی کسر حق بیمه بدهد، کار ابطال بیمه تأمین اجتماعی‌ام به سرعت انجام شد. از پله‌ها به خوبی بالا رفتم و پایین آمدم. بیمارستان به من گفت بروم اداره کل بیمه خدمات درمانی، رفتیم آنجا گفتند باید بروم به شعبات سطح شهر. رفتم به نزدیک‌ترین شعبه. روی دکه‌ی روزنامه فروشی نوشته بود «فتوکپی» ولی گفت نداریم! رفتم به نزدیک‌ترین عکاسی که کپی داشت، طبقه‌ی دوم بود. اجباراً رفتم! شعبه‌ی بیمه طبقه‌ی دوم بود. رفتم! جای سوزن انداختن نبود. مرد گفت مدارکت را تکمیل کن بعد بیا. گفتم اگر خودم نتوانم، می‌شود از کسی بفرستم؟ گفت مشکلی نیست. از پله‌ها آمدم پایین. خسته بودم. فکر کردم این است نتیجه‌ی خصوصی سازی آیا؟ نتیجه گرفتم از عهده‌ی مسافرت برمی‌آیم! حتماً!

*** سر بن‌بست را کنده‌اند. داشتم از ناامیدی و خستگی پس می‌افتادم. صدای علی را شنیدم. انگار دنیا را دادند. دستم را برایش تکان دادم. آمد. دستم را گرفت و از روی تل خاک‌ ِ خیس گذشتیم. مرد کارگر تماشایمان می‌کرد. بغض‌ام گرفت. توی خانه می‌پرسد عمه چرا می‌ترسیدی رد بشوی؟ گفتم می‌ترسیدم زمین بخورم. گفت آهان. گریه نکردم! آخر دیگر بزرگ شده‌ام!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.