۱. سال نو هم به میمنت و خوشدلی، تحویل شد.
۲. موقع سال تحویل، دوست نداشتم عصا را کنارم داشته باشم، با احتیاط خودم را رساندم سر سفرهی هفت سین. حتی میترسیدم قرآن باز کنم مثل هر سال تحویل دیگری. از بس که میزند تخت ِ هدف و بیچارهامان میکند. ولی وقتی نشستم و شمعها را روشن کردم، دیدم نمیشود. بدون نیت خاصی قرآن را باز کردم ولی نخواندماش. دیدم نمیشود. مگر کنجکاوی میگذارد آدمی نفس بکشد! برداشتماش، سورهی «طه» بود: «فلمّا أتاها نودیَ یموسی (۱) إنّی أنا ربّکَ فاخْلع نعلیکَ إنّک بالواد المقدّس طویً (۲) … و ما تلکَ بیمینک َ یموسیَ(۱۹) قالَ هی عصایَ أتوَکّؤا علیهَا …»
۳. یک زمانی بچهها عشقاشان دیوارهای اتاق من بود و نقاشیهایشان که «باید» میچسباندماشان به آنها. بعد چشماتان روز بد نبیند اگر خبطی از من سر میزد و یکی از آنها کَنده میشد. بعد حالا عشقاشان شده است عکسهای روی طاقچه. عشق اینکه عکساشان را بگیرم و ظاهر کنم و بگذارم توی قابهای کوچک و بچینم روی طاقچه.
۴. نشستهام و دارم تماشایاشان میکنم که چقدر بزرگ شدهاند. هانیه و مریم خانمی شدهاند. علی، احسان و هادی و علیاکبر. مهدیه و الهه و رها. زینب کوچولو نوهی خواهر مرحومم [که اگر مادر مخالفت نمیکرد حالا اسم خواهرم رویش بود] هم «عمه» صدایم میزند. محکم دستهایش را میاندازد دور گردنم. فاطیما هم. تا رسیده است دستهایش را انداخته است دور گردنم. سعید قد کشیده است و صدایش بگویی نگویی بم شده است. حمیدرضا و ابوالفضل. ابوالفضل هم مثل هادی عشق لاک دارد انگار. میگویم میگذاری پاکاشان کنم؟ «اگر لاک بزنی دیگر صدایت نمیزنند ابوالفضل، صدایت میزنند الناز!» میگوید «باشه، پاک کن.» چقدر بزرگ شدهاند. چقدر دلم میخواهد عروسی تکتکاشان را ببینم. این اولینبار است که آرزو میکنم آنقدر عمر کنم که عروسیاشان را ببینم.
۵. هوا دلپذیر است. خورشید گرم است. خورشید مهربان است.
۶. مادر همیشه میگوید چهار روز اول سال، نماد فصول سال هستند. بهار خوش آب و هوایی خواهیم داشت.
۷. اینکه سالامان را با فیلمهای کرهای و ژاپنی و چینی شروع کردهایم و هی هر کانالی که میزنیم، این چشم بادامیها قرقاش کردهاند که بد نیست، هست؟
۸. بعد وقتی رفیقی دو تا سیدی میدهد و میگوید «فیلم» گوژپشت نوتردام است و بعد «اپرا» از آب در میآید هم بد نیست، هست؟
۹. در این برنامهی مستندی که امروز از شبکهی چهار پخش میشد، یارو رام کننده شیر و ببر میگوید:«دنیای اینها درون قفسهایشان تعریف میشود»، دلم میخواهد استفراغ کنم توی صورتاش!
۱۰. داشت یادم میرفت! حالا فکر کنید از کوچک و بزرگ خانواده هر کسی به من میرسد ضرب میگیرد: «سوسن خانوم! ابرو کموون! چشم عسلی!»