اصلاً لذتش به همین حواسپرتیهایش است. به اینکه کلهم بیبرنامگیهای زندگیات حتی، از نظمی که نداشت هم خارج بشود. که هر روز بگویی «هی سوسن! حواست هست فلان کارت عقب افتاده است؟ که دیگر زمانی نمانده است؟ که بابا یخده این پریشانی را مهار کن!» و باز شب که شد مست شوی از شراب مباح کلامی و شب و روزی از نو.
اصلاً لذتش به همین است که مرز مبرهن میان ِ خواب و بیدارت چنان به هم بریزد که با اطمینان برگردی به میرا (+) بگویی فلان روز نگو توی خواب داشتهام باهات تلفنی صحبت میکردم، بیدار که شدم کالهیستوریام را زیر و رو کردم شمارهات نبود! بعد میرا برگردد بگوید سوسن؟!! و سوسن را اندازه از خوابزدگی پریدنت کش بدهد! که بابا جمعه نزدیک ظهر حرف زدیم با هم و فلانی و فلانی شاهدند!
اصلاً لذت عاشقی به همین است که باران زده باشد و دنیا خیس باشد و مادر تکیه داده باشد به ماشین قراضهای و رعد و برقی هم به راه باشد و تو بگویی مامان تکیه نده به ماشین و تا مادرت بخواهد از ماشین فاصله بگیرد، برق بزند به ماشین خیس ِ قراضه و چادر مادرت گُر بگیرد و تو همینطور ایستاده باشی به تماشا که مادر چادرش را رها کند و چادر بیافتد توی چاله آبی و آتشش خاموش شود!
ولی باور کنید این ماجرا در خواب اتفاق افتاده! و من خیال کردم دست مادر باید سوخته باشد از آن رعدی که برق شد در فضای خیس.
اصلاً لذتش به همین است که بالا بلندت را بگذاری جلوی چشمانت و بکگراندی از رویاهای دخترانهات را با تمام مشخصات ظاهری و باطنیاش بگسترانی تا دم به دقیقه بگویی خدایا، من چه کردهام که شایسته او باشم یا که من آنقدر خوب بودهام که لایق ِ او باشم؟ که هر آن، هر نفس بگویی/ییم خدایا ممنون. ممنون. ممنون. که خدایا نکند تمام اینها خواب باشد؟ که مبادا به تلنگری قرار باشد که بیقراری شیرینمان بههم ریزد؟ که خدایا. نکند همهاش خیال باشد. رویا. مثل رعدی که برق شد در باران سبک ظهرگاه داغ اواسط تیرماه؟ در خواب که بودم.
و بعد، لذتش در همین شمردن نفسها و لحظهها و ثانیهها و دقیقههاست. روزشماری. لذت ِ حضور به همین غیبتش است. یا یک همچون چیزی. که وقتی بشود تماشایت کنم. تماشایم کنی. آنوقت لذتش به همین است که بگویم باورم شد. باورم شد که حقیقتی بودی. هستی. که دست بگذارم در دست ِ تو. رها شوم در تو. یکی شوم در تو.
اصلاً لذتاش به همین است که مرز میان ِ من و تو، «عشق» باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* اصلاً لذتش به همین است که با همه اینها، یادم باشد امروز، تولد هادی بود. که هادی در یک چنین روزی بود که چشم گشود به دنیای تیره و تار و کینهجو. که یادم باشد بنویسم تولدت تا ابد مبارک تیردادی نازنینم (+).
** که بگویی: «این بار من یکبارگی از عافیت ببریدهام …» و عشق آغاز شده باشد …