در یک بیزمانی خیلی خاصی سیر میکنم. [الیالمحبوب!] مثل آن وقتهایی که کمکم چشمهایت سنگین و گرم میشود، یا وقتی تازه از سنگینی گرمای خوابی خلاص شدهای. یک بیزمانی خاصی را تجربه میکنم. آنقدر که خیال کنی یک مشت ناپروکسن بالا انداختهای و به این بیزمانی، یک نوع خاص بیوزنی هم اضافه کرده باشی. بعد در این بیوزنی و بیزمانی، مجبور هم هستی که هر روز صبح زود، به وقتی که ساعتت داد و بیداد راه انداخته است، بلند شوی و بروی سر کار. کار کنی. کار مفید حتی! بعد باز به فرمان همان ساعت، بلند شوی برگردی منزل و در این رفت و آمدی که تا همین یک ماه ِ پیش عادت داشتی کتاب بخوانی، نخوانی و هی زل بزنی به دیوارها و مغازهها و ماشینها و بعد ناهارت را بخوری و بیافتی سه چهار ساعت تخت بخوابی و بعد بیدار شوی و بنشینی پای این موجود دوست داشتنی و همینطوری از سر تکلیف، چند خطی بنویسی [خدا بگویم با پدر هر چه آدم شور چشم، شطرنج بازی کند که چقدر افتاده بودیم به نوشتن و نوشتن و نوشتن] و بهروز فرمایی و همینطور که گلشیفته بانو سایه میشود پشت نامجو، صدایش، تو بنشینی از محاسن و معایب این دوره حساس از زندگیات بنویسی که آقا آنقدر خوش میگذرد! که نفهمی امروز چند شنبه است [استثنائاً الآن میدانم چون اولاً فردا چهارشنبه است و ثانیاً امشب سریال پرستاران داریم] و ساعت چند است و این ساعت چند، متعلق به چه درجه روشنایی است و کلاً ناهار و شام میخوری؟ و اگر میخوری، چی میخوری؟
بعله!
اصولاً یک مقطعی هست در زندگی هر کسی که دچار این بیزمانی، بیوزنی و بیخیالی میشود. و این دچار شدگی، یک پدر و مادری از آدم در میآورد که تا مدتها بعدش، نمیتواند توی چشمشان نگاه کند. یعنی من یک دچار شدگی مینویسم شما یکی میخوانید. پاک از «زندگی» افتادهایم به «زندهگی». و نمیدانید چقدر این دچار شدگی چه لذتی میریزد در قلب من. و البته یک نمه هراس و دلواپسی که میگویند این دیگر خیلی طبیعی میباشد. یعنی اصلاً تنها جزء طبیعی این دوران، همین هراس و دلواپسیاش است که تقتق میخورد به دیواره این قلب بینوا که امروز و فرداست که پاک خُل بشود تا بشود لحظهای که صدایی که در این یک ماه گذشته، تنها نشانه حضورت بود، بنشیند میان لبهایی و من بشوم صورتی در نینی چشمانت و آفتاب از پشت شانهات بتابد روی صورتم که گُل انداخته است و سایهای شوی بالای سرم. خُنک.
بعله!
امروز سهشنبه است/بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ملکهی من (+)
** چشمهایش (+)
*** از کنج قائم زمین (+) برسیم به زیر دنیا؟ (+)