سریال لاست و رمان بعل زبوب

این روزها که دارم قسمت‌های انتهایی سریال Lost را تماشا می‌کنم، بیش از پیش به این فکر می‌افتم که از رمان «بعل زبوب» نوشته‌ ویلیام گلدینگ، بنویسم.

بعل زبوب رمانی است تخیلی علمی که به شیوه‌ داستان‌های جزایر متروک، در سال ۱۹۴۵ نوشته شده و به همین واسطه، گلدینگ به اخذ جایزه‌ نوبل ادبیات نائل آمده است.

گلدینگ برای تبیین سرشت بشر، سرشت حقیقی بشر، جدا از انبوه مسائل اجتماعی که به گمان او مانع ارزیابی ماهیت یا حقیقت سرشت بشر است ــ با گرته‌برداری از داستان جزیره‌ مرجان [اثر بالانتاین] ــ گروهی پسربچه را در فضایی بیرون از جامعه‌ متمدن، در جزیره‌ای متروک، به خود رها می‌کند تا لابد سرشت حقیقی‌اشان را بروز دهند.

در گرته‌برداری از داستان ِ بالانتاین چنین نیست که گلدینگ به اصطلاح صرفاً بدلکاری کرده باشد و پسربچه‌های انگلیسی اصیل، متمدن و مسیحی جزیره مرجان را بچه‌هایی ترسو، بی‌نظم و هرج و مرج‌طلب و وحشی نشان بدهد.

گلدینگ کوشیده است اندیشه‌ خود را درباره‌ سرشت بشر ــ نه آنچنانکه می‌نماید، بل چنانکه هست نشان دهد ــ به بیان دیگر اختلاف میان بود و نابود را. هرچند گلدینگ خواسته است تا «سرشت آدمی» را جدا از زمینه‌های اجتماعی آن بازگو نماید، لکن واقع اختلاف «جزیره مرجان» با «بعل زبوب» درست در زمینه‌ تاریخی این دو اثر است:

داستان جزیره مرجان در قرن نوزدهم در روزگار بالندگی امپراتوری بریتانیای کبیر نوشته شده؛ روزگاری که خورشید امپراتوری غروب نمی‌کرد و انگلیسی خودش را مظهر بی‌چون و چرای خرد و تمدن و دلاوری و نمونه مسیحی کامل می‌دانست. و رمان گلدینگ در سال ۱۹۴۵، با غروب امپراتوری بریتانیا و نمود راستین این شیر بی‌یال و دُم و اشکم، کابوس بیست سال دژخویی و بربریت جهان «متمدن» را بازگو می‌کند.

و اما داستان از چه قرار است:

هواپیمایی گروهی پسربچه‌ انگلیسی را از انگلستان ــ که به بمباران اتمی تهدید می‌شوند ــ بیرون می‌برد. بر فراز اقیانوس آرام به هواپیما حمله می‌شود  و کابین خلبان آتش می‌گیرد. خلبان پیش از سقوط کابین مخصوص بچه‌ها را فرومی‌افکند، هواپیما منفجر می‌شود و پسربچه‌ها سالم در جزیره‌ای متروک فرو می‌افتد… این زمینه‌ داستانی، که یادآور داستان‌های تخیلی، علمی است، در متن، ضمن گفتگوها به اشاره و ابهام آمده است.

ماجرا از آغاز تا انجام در جزیره روی می‌دهد و تمثیل‌های رمان را در سه بخش مشخص می‌توان بررسی کرد:

بخش اول به فرود آمدن پسربچه‌ها به جزیره، گردهم‌آیی و جلسه‌های رسمی و رأی‌گیری و تصمیم‌هاشان می‌پردازد. و تأکید بر چشم‌انداز بهشت آسای جزیره است و خوشی و شادی و ماجراهای روزانه و امید به نجات. همه کارها در محدوده قانون به سامان می‌رسد. حس بیزاری از خشونت و ممنوعیت‌های اخلاقی و اجتماعی همچنان پایدار است.

دنیای این بخش از داستان، دنیای بازی‌های بچه‌گانه است. بی‌حضور بزرگتری تا به این بازی‌ها ــ که هر روز از پی روز دیگر همچنان ادامه می‌یابد، پایان دهد. چرا که بازی‌ها سرانجام بچه‌ها را از نظم و سامان بیزار می‌کند.

اما خطر در فقدان احساس امنیت است: بچه‌ها شب‌ها از تاریکی می‌ترسند و کابوس می‌بینند. حس عدم امنیت در کابوس جانور و مار تجلی می‌کند.

بخش دوم داستان؛ زمانی است که حس خطر، خطر عدم امنیت، در وجود «جانور» متجسم می‌شود. همه، حتی بچه‌های بزرگتر، دیگر به جانور باور آورده‌اند. شکار برای تهیه‌ غذا، به بازی‌ خطرناکی می‌انجامد. به کشتار برای کشتار. بچه‌های متمدن، قبیله تشکیل می‌دهند و به رسم قبایل بدوی، آیین تقدیم قربانی به «جانور» به‌جای می‌آورند.

بخش پایانی: هرج و مرج مطلق است. بچه‌ها شخصیت و گذشته‌ خود را به کلی از یاد برده‌اند و در پس نقاب چهره‌های رنگ‌آمیزی شده، وحشی‌هایی بی‌نام و نشان‌اند. و خواننده هر لحظه با خود می‌اندیشد: کار این همه غارت و ویرانگری به کجا می‌انجامد؟

از مقدمه‌ی ناشر صص. ۱۱ الی۱۴

ناشر سازمان انتشاراتی و فرهنگی ابتکار/ترجمه‌ی محمود مشرف آزاد تهرانی/چاپ اول فاقد تاریخ انتشار

توضیحات اضافی:

بعل: (سامی = صاحب، خداوند) نام هر یک از خدایان محلی اقوام سامی قدیم. و مخصوصاً سوریه و فلسطین. بعل هر محل یا نامی مخصوص به خود داشت … و یا نامش با الحاق اسم محل یا صفت خاصی به کلمه‌ بعل تشکیل می‌یافت مانند بعل فغور و بعل زبوب … پرستش بعل معمولاً با مراسم باروری و قربانی انسان همراه بود. نام بعل را ابتدا عبرانیان برای خدایان خود اخذ کردند. ولی چون مبارزه بین شرک کنعانیان و توحید عبرانیان شدت یافت، بعل با شیطان مترادف شد. (شاید به مناسبت اطلاق بعل زبوب به شیطان) …

بعل زبوب (عبری = خدای مگس‌ها) نام خدای مردم عقرون (فلسطین) ظاهراً این نام در اصل بعل زبول (عبری = خدای مسکن (آسمانی)) بود. و به سبب اینکه یهودیان خدای بت‌پرستان را تحقیر می‌کردند و حتی از شیاطین می‌شمردند این نام را تحریف نمودند و به همین جهت بعل زبوب از نام‌های شیطان گردید.

دایره المعارف مصاحب

«جزیره مرجان» داستان سه پسربچه‌ انگلیسی به نام‌های رالف، جک و پیترکین است که کشتی شکسته بر جزیره‌ای استوایی می‌افتند. با دزدان و آدم‌خواران روبرو می‌شوند و با پایداری و دلاوری بی‌همتای انگلیسی‌های متمدن و تقوای مسیحی بر تمام دشواری‌ها فائق می‌آیند و وحشی‌ها را سرجایشان می‌نشانند و یا به اصطلاح «آدم»شان می‌کنند. در این داستان انگلیسی‌ها نمونه‌ی تمدن و اخلاق و مسیحیت هستند و غیرانگلیسی: وحشی!

توضیح مترجم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* تشابهات عمیقی هست میان خط سیر رمان گلدینگ و سریال لاست. باقی‌ مسایل، شاخ و برگ‌هایی اضافی هستند برای حفظ و گسترش تعلیق و جذب بیننده.

۱. تأکید فراوانی به بهشت سان بودن جزیره می‌شود، مانند وجود خاصیت شفابخشی‌ جزیره و دفع ناپاکان توسط جانور.

۲. جانور ماری شکل عظیم‌الجثه و دودی شکل [که بعدها به ماهیت آن پی برده می‌شود] چندین قربانی‌ انسانی از گمشدگان دریافت می‌کند.

۳. جمعیت گمشده، با تمام ِ گستردگی‌ ظاهری قاره‌ای و نژادی، همه‌گی تحت تأثیر فرهنگ آنگلوساکسونی هستند و کمابیش مسیحی. اما، رهبری جی‌کوب که در اصل عبرانی است، در اصل رهبری‌ یهودیان است.

۴. شش نجات یافته‌ هواپیما، برای حفظ زندگی خود در دنیای خارج از جزیره، به دروغ متوسل می‌شوند ولی در نهایت، از زندگی حقیقی‌ خویش دل کنده و مجدداً به جزیره باز می‌کردند.

و الی آخر …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.