از خدای خورشید به خدای سپیده‌دمان!

خوب. من همین یک ساعت پیش دیدم که «اوشا» از من پرسیده است این چه پروردگاری است که من دارم؟ (+)

من خداوند عاجز بینوایی دارم اوشا. تو راست می‌گویی. چون خداوندی نیست که مدام دنبال ما راه بی‌افتد و مثل پاک‌کن بزرگی، ردپای گندکاری‌ها و اشتباهات و فساد ما را پاک کند. او حتی قدرت این را هم ندارد که انسان‌هایی که خلق کرده را از ورطه‌ جنون آمیز و نابودگر غرقه‌ سرمایه‌داری نجات بدهد. او نمی‌تواند جلوی تولد فرزندان ناقص‌الخلقه‌ی ناشی از فساد اخلاقی و عدم تدبر و تفکر ما را بگیرد. و گیریم که به دنیا آمدند، به طرفه‌العینی سر و سامانشان بدهد تا کمتر زجر بکشند. این چه خداوندی است که نمی‌تواند جلوی اعتیاد کسی را، بیماری و رنج کسی را و  قتل نفسی را و تجاوزی را بگیرد؟

خدای من، خدای نشستن‌های بی‌حساب و تماشاهای گزاف است. دست روی دست گذاشتن‌ها و به ریش خلایقِ آویزان و ترسو خندیدن است. همین‌طور دیمی و کشکی طرح ریخته است و خلق کرده است و تپانده است توی یک مشت و دو وجب خاک و آب و هوا و رفته است دنبال مریم بازی! هر از گاهی هم یک بابایی را برگزیده است و دفتر دستکی داده است دستش تا مدتی جهان را هدایت کند و بعد دوباره خوابش سنگین شده است در آغوش ِ هوا و هوس‌هایش.

او حتی بلد نیست سیستم آبیاری‌ی جهان را سر و سامان ببخشد و گرما و سرما را تنظیم کند. جایی که نباید گل می‌رویاند و جایی که نباید خُل بار می‌آورد. یک‌جایی از فرط گرسنگی شکم‌ها جر می‌خورد و یک طرفی از فرط شکمبارگی. یک جایی مردم از تشنگی دارند له‌له می‌زنند و جایی دار و ندارشان را آب می‌برد. یک جایی که مردمش در بدبختی و فلاکت زندگی می‌کنند، کشتزارهای تُنُکشان را آفت و ملخ می‌جَوَد و آن سر دنیا و مهد سرمایه‌گذاری، خروار خروار گندم را می‌ریزند توی مغاک اقیانوس‌ها. می‌بینی؟ او حتی بلد نیست دو دو تا چهار تا بکند!

تو راست می‌گویی.

نمی‌دانم اولین بار که از خدا پرسیدی، چه کسی، چگونه پاسخی به تو داده است که چنین برداشتی از «خدا» داری. خدایی که «باید» مراقب بند‌گانش باشد اجمعین. مراقب ترمز بریدن، فحش دادن، توالت رفتن، سکسکه،  چهچهه، عطسه و حصبه، آفت، بلا، باران و برف، سنگ و کلوخ، متلک و چاقو و قمه و تریاک و کراک و گرامافون و سی‌دی و واکمن و وبلاگ و فیس‌بوک همه باشد. فقط در این صورت، خدای خوبی خواهد بود که کسی نگوید: «آخ»! این «کس» در آن واحد، شامل هفت هشت میلیارد بنی‌آدم روی کره‌ی خاکی و تمام موجودات ساکن هوا و آب و خاک هم می‌باشد. یعنی کوچکترین اخم و تَخمی که روی چهره‌ «یکـ»ـی نشست، این خدای احمق بی‌خود کرده است ادعای خداوندی بکند!

خدایی که متصوری اوشای گرامی، خدای انسان‌های «وابسته» است. خدای انسان‌های ناقص. انسان‌های بیمار. انسان‌های روان پریش و گسیخته و واژگون.

ولی خدایی که من آموخته‌ام، خدای انسان‌های «وارسته» است. و انسان وارسته، نمی‌نشیند تا مگر خدا کاری بکند. دست روی دست نمی‌گذارد. هی و مدام بلغور نمی‌کند:«چرا؟» انسان وارسته، بلند می‌شود، راه می‌رود، زندگی می‌کند. کار می‌کند. ناخوش می‌شود. زخمی می‌شود. گرسنه می‌شود. تشنه می‌شود. انسان وارسته خدا را می‌شناسد، اما هماره خود را «خلیفه» خدا می‌داند. خود، خداگونه‌ای می‌شود. چشم خدا. گوشِ خدا. دست خدا می‌شود. آن‌هم نه برای خود. که برای دیگران. انسان وارسته، خود را وقف دیگران می‌کند. زیرا دیگران را، از خدای خود می‌داند و خود را خداگونه‌ای بر زمین. فحش نمی‌دهد. یقه جر نمی‌دهد. به مردم نمی‌گوید گاو. احمق. کودن. وحشی. انسان وارسته، انسانی است که روزی‌اش را با دیگران سهیم می‌شود. شادمانی‌اش را. نمی‌اندوزد. می‌بخشد. به من بگو اوشا، تا حالا، در این بیست و چندی سال عمرت، چیزی بوده است که بخشیده باشی؟ شادمانی؟ رزقی؟

تا به حال شده است موقع ِ خوردن و آشامیدن، یاد همان نوع کودکانی بی‌افتی که نوشته‌ای؟ شده است لباس برای پسرت که می‌گیری، یاد تن لخت و پای برهنه‌ای افتاده باشی؟ یاد دختری که جهیزیه ندارد؟ کودکی که دفتر ندارد. مداد ندارد؟ و وقتی افتاده‌ای، با خودت گفته‌ای به من چه؟ خدا اگر می‌خواست آنها را هم بی‌نیاز می‌کرد؟ گفته‌ای این را؟ … گفته‌ای!

می‌دانی چرا؟ چون تو انسان ِ وابسته‌ای هستی. نیازمندی. حتی اگر گنج قارون را صاحب شوی، باز هم نیازمندی. و در همین نیازمندی، این خدای بی‌همتا را درک نمی‌توانی. که حتی اگر چون قوم یهود، بر تو ظاهر هم شود، از بیم و هوش که بازآیی، باز شک خواهی کرد. ردّ خواهی کرد.

خدای من، خدای مردی چون علی است. خدای زنی چون مادر ترزا. خدای خداگونه‌هایی بر زمین.

خدایی که پیش از آنکه تو چشم بر هم بزنی و از چند و چون ماجرا باخبر شوی، دخترک را از خطر مرگ رهانیده است. و باز هم، خواهد رهانید. حتی اکنون که با شکم سیر جای نرم و گرم نشسته‌ای و در غضب و خشم اینها را می‌خوانی و مصممی دوستی‌ات را با من قطع کنی و چندتایی فحش نثار خداوندی‌اش کنی و خبر نداری دخترک و پدرش اکنون در چه وضعیت و بحرانی هستند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* مرور یک نوشتار قدیمی از خدای لا اله ‌الا من (+)

** خداگونه‌گان، دست‌هایی بخشنده دارند. دستانی زحمت‌کش. چشمانی که می‌بینند و چشمی نمی‌بیندشان. گوش‌هایی که می‌شنوند و گوشی نمی‌شنودشان. خداگونه‌گان انسان‌هایی وارسته‌اند. با خدایی قادر مطلق!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.