۱. اصلاً ماندهام که چرا باید یک ساعت دیرتر میرسیدم میان بازوانت که نگران شده باشی و کلافه و یک ساعت زودتر از آغوشت جدا میشدم که دلتنگ بودی و دلگیر*؟
۲. ماندهام که چرا نشد غرق شوم در طعم نگاههایت که از باران زلالترند و درخشانتر؟ یا چنان عادت کردم به صبحهای با تو برخاستن و شبهای با تو خسبیدن، که فراموشم شد نقاط روشن چشمهایت را قاب بگیرم. و فراموشم شد یاد بگیرم خطوط ممتد و منحنی وجودت را، گرم و صمیمی. بو نکشیدم تمام حضورت را. روح آشنای سالهای تنهاییام … که تویی.
۳. ساعات دلپذیری که با تو داشتم …
۴. میدانی هر چه ممکن را با هم تجربه کردیم؟ تلخی و شیرینی را حتی؟ غم را و شادی را حتی؟ خستگی را و توانمندی را. با هم بودن و بی هم بودن را. میدانی این یک هفته، شد یک هفته از زندگی مشترکمان. که بشود همهی زندگیامان که بشود گفت هر چه از ممکن و ناممکن را با هم تجربه کردیم؟ [محض تلطیف روان آنهایی که معتقدند من با کلمات بازی میکنم]
۵. و دوستانی که بودند، فائزه و سروناز و الهام. [و علی! که توفیقی اجباری بود/شد.] و افطاری در منزل ناهید، تو و محمد و تام و جری …
۶. و هفت روز زندگی کردم با خانوادهات هم. که چقدر خوب هستند و مهربان. و چه میدانی «فاطمه» کیست؟!
۷. حالا شروع کن! من شروع کردهام. شمارش معکوس را …
______________________________
* با یک ساعت تأخیر پرواز کردم و یک ساعت زودتر از امیر جدا شدم. چرا؟ چون خدمات ویژهی فرودگاه مهرآباد مصلحت را در این دید …
** یادتان باشد! وقتی با دو تا پیرزن پُر حرف همسفر شدید که نمیگذارند شما به امیرتان فکر کنید، ابداً بروز ندهید که با ایشان همزبان میباشید! باشد که رستگار شوید!
بعداً نوشت ویژه: عدهای کوتوله، همت گماردهاند به آزار من. البته عادت کردهام در تمام این سالها که مینویسم. ولی لازم دانستم جواب این یکی کوتوله را در همینجا بنویسم:
ببین کوچولوی عوضی! اگر خیلی دوست داری بدانی آهنگ وبلاگم دزدی است یا نه، از صاحب وبلاگ roolami.persianblog.ir بپرس که سال ۸۳ اولین قالب اختصاصی را برای وبلاگ من ساخت و این آهنگ را با اسم sosan.bgm روی وبلاگم گذاشت. دومین وبلاگی که نوشتی، دومین کسی بود که در ساختن قالب وبلاگم کمکم کرد ولی نامردی بود مثل تو و آهنگم را دزدید و اسمش را تغییر داد و گذاشت روی وبلاگش. حالا تو هم نوش جانت کوچولو. اگر اینطوری ارضا میشوی!