گاهی یک مراسم خداحافظی، به مناسبت رفتنِ همکاری، دوستی، فامیلی به حج تمتع، میشود بهانهای برای تازه شدنِ دیدارها. دوستیها. زنده شدنِ خاطراتی که خواسته یا ناخواسته، جایی دنج گیر آوردهاند و خفتهاند. تماشای صورتهای آشنا، دیر حتی اگر باشد، تماشای لذیذی است. حک کردن صورتهاشان، لبخندهاشان و بیدار کردن احساساتِ رقیقی که اینطور مواقع بر کینهها و خاطراتِ نامطلوب غلبه میکنند، لذتبخش است.
گاهی یک مراسم خداحافظی به مناسبت رفتن کسی به حج تمتع، میتواند حتی یادآوری کند به تو که هستند کسانی که در خانههایی زندگی میکنند که میتواند محل زندگیی چندین خانواده باشد. که هنوز هم، «طلا» و زیورآلات، ملاک تعیین کنندهای در ارزیابیی «پایگاه اجتماعی» است. هنوز قسمتِ مهمی از نیاتِ ما برای رفتن به چنین مکانها و مجالسی، نه تازه کردنِ دیدارها و خاطرات و باخبر شدن از حال و روز یکدیگر که سبک سنگین کردنِ داراییهاست.
بعد، حتی رفتن به دو نوع مکان از این دست، در دو قطبِ مخالف، میتواند کمکات کند، رفتارها و برخوردها و بازخوردها و هنجارها و بلوغ اجتماعیی افراد متفاوت از یک اجتماع را بررسی کنی. پوششهای متفاوت، آیینهای مختلف، سبکهای متفاوت از زندگی. حتی نوع چینشِ ملزوماتِ پذیرایی، نحوهی برخورد با میهمانها، نوع خوش و بش کردنها آنقدر متفاوت هستند که دلات بخواهد فرصت و قدرتاش را داشته باشی و قلم و کاغذی برداری و عین این تصویرگرانِ جلساتِ دادگاه فیلمهای خارجی، تُندتُند صورتگری کنی.
بعد، وقتی فرشته موقعِ معرفی کردنِ همسفرش که از اتفاق، جاریاش هم هست، بگوید با «حاج خانوم» میرویم! آنی یادت بیاید که این دانشجوهای رشتهی پزشکی را که از لحظهی قبولیاشان در کنکور، تا اسماشان میرود در لیست ترم اولیها، همدیگر را «دکتر» خطاب میکنند و «دکتر» خطاب میشوند صد البته.