یک نامه‌ی سرگشاده!

سلام آقای حضرتِ ابن زیاد؛

شاید شما، اصلاً و ابداً متوجه دو کبوتر عاشقِ غم‌ناکِ نشسته در کنج ِ دنج ِ
کافه گودو در عصرگاهِ چهار‌شنبه‌ی هفته‌ی گذشته نشدید. هر چند خیلی تابلو بود که
هی دست راست‌تان را پهن می‌کردید روی ارتفاع صورت‌تان تا کسی نشناسدتان. اصلِ غمناکی‌ی
ما هم، همان سفارش ساده و خاکی‌ی شما موجب شده بود که به پسر ژولی پولی‌ فرمودید
«فقط زیر سیگاری بده!» آخر نمی‌گویید ما یک شوهر جانی داریم که ترکِ دودشان داده
می‌باشیم و آن شب ما را جان به لب کرد از بس گفت:« سوســـــــــــن فقط یکی!»؟؟

والله!

تازه! از طرح شکم شما هم شدیداً و لحناً خوش‌اش آمده است و عمراً من بتوانم
این تیپِ مدیریتی‌
*اش را
طی اقدامات سخت‌گیرانه آب نمایم که عین چسب رازی خوشگل بچسبد به پشت‌اش!

بعله! داشتم می‌گفتم که ما ولی شما را دیدیم. داشتید با یک آقای عینکی ژولی
پولی اخموی دیگری «گپ» می‌زدید. فقط یک قطر مربع با شما فاصله داشتیم ولی باور
بفرمائید از بس این نقش اخیرتان، ترس ریخته است به جانِ ما، که هی من به شوی گرامی
فرمودم، ایشان اشاره به سیگارتان کردند، و نشد بلند شویم بیاییم باهاتان «گفت»
کنیم.

ولیکن، الحق و الانصاف که گُل کاشته‌اید آقا! گُل! یعنی اگر، «حمزه» را فقط با
آن تیپ و قیافه‌ی آنتونی کوئین و «ولید» را با صورت پف‌آلود شریفی‌نیا و «مالک اشتر»
را بشود فقط با ارجمند، و حتی «سلیمان» را با امین زندگانی [که البته ما را با آن
نقش مسلم‌اش، تا چند روزی در بُهت و اندوه غرقه کرد] به خاطر آورد، این «ابن زیاد»
را فقط و فقط با صورت شما به خاطر خواهم سپرد!

کلاً یعنی شما را گویی در کوره‌ی طبیعت و در خاکِ صحنه، آب دیده‌اتان کرده‌
بودند [چی شد؟] که یک همچون روزی، بیایید نقش «ابن زیاد» را بازی کنید. یکی از
بازی‌های زیبا و به یاد ماندنی‌ی این سریال، که حتی به آن همه اخم و تخم‌ها و ژست‌های
شیرانه گرفتن‌های عرب‌نیا در نقش مختار، بدجوری تنه می‌زند!

خواستیم، اینطوری از زحمات شما تشکر کنیم. خواستیم بگوییم که چقدر با بازی‌ی
شما ارتباط برقرار کرده‌ایم و حضورتان در سریال، وزنه‌ای شده است برای متعادل کردن
تمام نقش‌ها در یک کفه، و نقش شما در کفه‌ای دیگر. و اینکه، امیدواریم همین‌طور در
اوج بمانید … همین‌طور خاکی و ساده و دوست داشتنی که دیدیم‌اتان.


دیگر زیاده عرضی نیست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* شکم حمید را که
مسخره می‌کردیم، می‌گفت تیپ مدیریتی است!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.