کلاه گذاشتن که بد نیست. بستگی دارد به اینکه مفعول چه کسی باشد. فقط کلاه گذاشتن روی سر خویش است که ابداً بد نیست. یعنی کلاه گذاشتن کلاً خیلی خوشتیپانه است. طرف میبینی یک فقره کلاه [هر مدلی هم که نه] گذاشته است و یک شالگردن به طول طولِ خط استوا انداخته است دور گردناش و عینِ مرد خاصی در یک فیلم خاصِ روسی که در طفولیت دیدهایم و یادمان نیست چه فیلمی، هی هر قدمی که برمیدارد جلوی زانوهایش عینِ جناب پاندول جناح و جبهه عوض میکند و یقهی پالتوش تا به تا است و زانوی شلوارش به پود رسیده است و عینکِ کائوچویی زده است و کو له دارد و توی سرمای چله، با آن نور نارنجیی گوشهی لباش، از روبرو میآید و خیال میکنی این بابا حتماً هنرمند تحصیلکردهی آسمان جلّ روشنفکر قهوهخور باحالی است که فقط کافیست ریش بزی بلند بگذارد و موهایش را بلند کند تا زیر سینهاش و رژیم سفت و سخت بگیرد و زیر چشمهایش کبود شود و استخوان گونههایش بزند بیرون تا حسابی فلیتر شود!
تازه میشود بارانیی مارکدار پوشید و پیراهن مشکلی ابریشمی و صورتات از فربهی برق بزند و از آن چترهای بلند دسته عصایی مشکی بردارد و خط اتوی شلوارش الماس تراش بدهد و کفشهای انگلیسیی دو رنگ پاش کند و سیگار برگ بکشد و کلاه شاپو بگذارد و کلی جلوش خم و راست بشوند و دخترکُش باشد و عیاش هم باشد و اینها. لازم نیست کل تیپهایی که میتوانند با فقط نوع کلاهی که انتخاب میکنند شخصیت واقعیاشان را رو کنند یا دم خروس را قایم کنند، بیان کنم. ولی خود این کلاه هم باید به صورتِ طرف برازنده باشد. مسلماً فرم کلّه و انحنای شقیقهها و پیشانی و فاصلهی گوشها از سر و چشمها و ابروها و ریش و مو و لب و دهن و سیبیل آدم باید با کلاهی که میخرد و استفاده میکند همخوانی داشته باشد که! و مهمتر از همه، شغلِ طرف. یا آنچه تمایل دارد به نظر بیاید. یعنی تصور کنید پدرخوانده کلاه روسی بگذارد سرش! یا پاپ بیاید کج کلاه نمدی برادرانِ بختیاری سرش بگذارد. نمیشود که!
برای همین هم هست که امروز که شوهرمان با رفیقِ جان جانیاشان که خدا را شُکر زیارتاشان کردیم و چقدر هم مشعوف شدیم و لذت بردیم و هی گفتم چقدر صدایشان شبیه صدای احمدرضا میباشد و اینها، رفتهاند و ناپرهیزی کردهاند و کلاه خریدهاند و روی سر خودشان گذاشتهاند، خودشان را نکشتهاند که رنگ و فرم و طرحشان حتماً عین هم باشد [از این لوس بازیهای دخترانه! که معمول است] کلاه خریدهاند کلاً به چه نازی و چقدر هم بهاشان میآمد و آقامون خوشگل بود خوشگلتر هم شدهاند [بترکد چشم و چالِ حسود ] و حالا بیا جمعاش کن و اینها! یعنی کلاهاشان را انگار برای کلّههاشان و هیکلهاشان قالب دوختهاند و همین فقدان هماهنگیاش است که باعث شد عکسی که گرفتیم، اینقدر زیبا افتاده باشد و مهربانی موج میزند در سیمای متبسم هر دو و چقدر خوشحالم که آقامون اینقدر این روزهای اخیر خوشحال است و کودکِ دروناش همبازیاش را بعد از مدتی پیدا کرده است و صاحب کلاه هم شده است!
اصلاً دلمان خواست یک هشت پاراگراف رودهدرازی کنیم تا بفرماییم که شوهر جان کلاه رو سر خودش گذاشته است، اگر دلات درد میکند، برو ننه جان! برو خانعمو! مجبور نیستی وبلاگِ ما را بخوانی که!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این روزها، به قولِ آقامون زندگیمان [حتی شما دوست عزیز] هدفمند شده است. ولی در خصوصِ خاندانِ جعفری نیم قرن است که هدفمندی زیر پوستی شده است. طوریکه توی اتاق عمل همه از دستم کفری بودند که دم به دیقه گوشزد میکردم آب را هدر ندهند و خیلی موارد دیگر را و توی خانه، حساس هستم روی «لامپ اضافه خاموش». یک حساسی میگویم یک حساسی میشنوید ها! گاهی حتی خودم اذیت میشوم. گاهی اذیت میکنم … ولی هر چی هست، دستِ خودم نیست، حساش زیادی زیر پوستی شده است!
** کار آقامون شده است خواندنِ پُستهای این دوست عزیز (+) در گودر! شما که نمیخواهید چیزی را از دست بدهید، هان؟