مدت زمانِ زیادی است که با دکترها کار میکنم. دکترها هم کسانی هستند مثل تمام آدمهای دیگر و جایزالخطا. ولی این دلیل نمیشود که با «خیال راحت» خطا کند. خطاهای پزشکی عموماً غیرقابل بازگشت و ترمیم هستند. مونا و آیدا حداقل دو مورد از خطاهای پزشکیی حاضر در نت هستند که من میشناسم. خیلیهای دیگر را با چشم خودم دیدهام که حتی نتوانستهاند به زندگی بازگردند. حتی شاهد خطاهای جبرانناپذیر پرستارها هم بودهام. خطاهایی که میشد جلوی آنها را گرفت. مرتکباشان نشد و بعد بهانه نتراشید و از زیر بار مسئولیت شانه خالی نکرد. همهی این خطاها، به علت کار زیاد و کمبود نیرو و عدم داشتن انگیزهی لازم به علت بدرفتاری مسئولین و نابرابریی حقوق و مزایا و غیره نیست. علت عمدهی این ارتکابهای جبرانناپذیر که بیشتر مواقع به مرگِ بیمار میانجامد، نداشتنِ «وجدانِ کاری» است.
چی شده است؟ خوب همین چند دقیقه پیش یکی از همکارانم که چند ماه پیش برای شوهرش تشخیص M.S داده بودند زنگ زده بود. این بندهی خدا، از همان ابتدا پیش دکتر خوبی نرفت. از نقل قولهایش گرفتم که خانم دکتر مزبور، چیزی بارش نیست که چه بلایی ممکن است سر بیمارش بیاید. شوهر همکارم هم دچار ناباوری و انکار بیماری شد و بیخیالِ درمان. هر چی باهاش صحبت کردم افاقه نکرد. شورای پزشکی هم آنقدر ضد و نقیضگویی کردند [به گمانم شورای پزشکی هم متشکل از همان سه دکتری باشد که من هر ماه در کمیسیون پزشکی خدمتاشان شرفیاب میشوم و همیشه میشنوم:«تو که M.S نداری!»، و بار آخر «دِوِک؟ تو که دوک نداری!»] که پاک زد به سیم آخر و رفت هامیوتراپی و حتی میخواست مرا هم به این جلساتِ باحال دعوت کند و مُخزنی کند که بیخیال درمانم بشوم. همان خانم دکتر مزبور که برای ایشان اسیدفولیک تجویز کرده بودند، موجباتِ توهم «کمخونی» را در ایشان فراهم کردند تا بیافتند در خط و ربطِ «جگرخواری». تا همین یک ماه پیش که سرگیجهها و عدم حفظ تعادلها و افتادنها دوباره ترس به جاناش ریخته است و تجدید ام.آر.آی کردهاند و بردهاند خدمت همان خانم دکتر [که ویر دارم عجیب که اسمش را بگویم آبرویش را ببرم ها احمدرضا] فرمودهاند پلاکهای نخاعی کلاً از بین رفتهاند و لکههای مغزی ای بدک نیستند و برو حالاش را ببر [دقیقاً همین را گفته است] و آمپول بزنی یا نزنی فرقی ندارد و اینها. بعد اینها از پزشکِ متخصص داخلیی بیمارستان معرفینامه گرفتهاند برای دکتر نیکانفر. دکتر نیکانفر تا معاینه کرده است [حتی بدون دیدنِ ام.آر.آیها] تشخیص قطعی به M.S داده است و کلی شوهر بینوا را توبیخ کرده است و ترسانده است [دماش گرم] و سینووکس تجویز کرده است. همکار محترم زنگ زده بود اینها را بگوید. کلی به خانم دکتر مزبور فحشهای رکیک دادم [باورت شد؟ من فحش بلدم آخه؟!] و خدا را شکر کردم که رفتهاند پیش دکتر نیکانفر. در مورد سینووکس راهنمایی گرفت و در مورد قرصها و همینطوری دیگر.
از طرفی خوشحالم که تشخیص قطعی داده شده است و این مرد بینوا درمانِ جدی را شروع کرده است. از طرفی درماندهام از رفتارهای این خانم دکتر!
یک مدتی هم شایع شده بود یکی از خانم دکترها، بیماری را زده است زیر بغلاش و ادعا دارد M.Sاش به کل درمان شده است و هی اینجا و آنجا میبرد! بعد مترون و مدیر بیمارستان افتاده بودند دنبال من که بیا برو پیش این بابا [ننه! چه فرقی دارد آخر؟] که خوب، نرفتم چون به تشخیص و درمانِ دکترم ایمانِ قلبی داشتم و دارم. چون دکتر صحرائیان هم تشخیص و درمانِ او را تأیید کرده است. ولی در شگفت هستم از رفتارهای خطرناکی که برخی پزشکان برای جذب مشتری و پول مرتکب میشوند.
و البته اعتماد بیماران را از دست میدهند و بازار شیادان را هم حسابی گرم میکنند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لینکهای مرتبط:
* سریال جهان اولی، سریال جهان سومی (+)
** فرار حرفهای (+)
*** حال درویشی را دارم و جاناش را نه (+)
**** تاریخچهی اخلاق پزشکی (+)