عصر چهارشنبه‌ای بود!

نمی‌دانستم امروز دوم بهمن باشد. گیر کرده‌ام، مانده‌ام هنوز در دیماهِ پُر اتفاق. اگر بخواهم توضیح بدهم، طولانی می‌شود، خیلی طولانی‌تر از ــ انگار ــ روالِ معمول. می‌گویند من خیلی طولانی می‌نویسم و حتی خیلی تُند تُند [سلام حسین] این‌روزها از همه می‌شنوم. برای همین است که دستم به نوشتن نمی‌رود. حتی با اینکه گفته بودم از «عصر جمعه» بنویسم و از دسته گل‌های نرگسی که جلوی سینما آزادی گرفتیم و یکی‌اش را تو بُردی و یکی‌اش را من و امیر. بعد حتی نمی‌توانم بنویسم که دیروز عصر، بعد از اینکه ناهید و محمد و مجید رفتند، یکهویی چریکی بلند شدیم رفتیم خانه‌ی هنرمندان و امین بود و رامک بود و الهام و المیرا و سعید کیایی نبود. تازه حتی نمی‌توانم بنویسم که سعید کیایی امروز دایی شده است [خان دایی جان سلام].

خیلی بد است. اینکه مرتب به تو بگویند چرا زیاد می‌نویسی و چرا این‌همه تُندتُند. آن‌وقت آدم دست‌ش به نوشتن نمی‌رود که بنویسد بلند شوید با خواهری، برادری، دوستی، رفیقی، همکلاسی، همراهی، همدلی بروید تماشای «عصر جمعه» و منجمد بشوید و بچسبید به پشتی‌ی صندلی و حواس‌تان نباشد که دارد تیتراژ پایانی پخش می‌شود. آن‌وقت توی سرمای مغزاستخوان سوز خیابان‌های دیروقت، هی بایستید و به رفیق‌اتان، همراهتان بگویید: «وااای عجب فیلم[لعنت]ی بود!» …  

حتی یادم نبود امروز دوم بهمن است. گیرمانده‌ام هنوز در دیماهِ پُر حادثه!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.