فیلم آگورا، تنها به خاطر اینکه «همایونِ ارشادی» در آن بازی کرده است، نیست که برایم جذاب است. اسکندریهی تحتِ حاکمیتِ خدایانِ باستان، مکانِ رشد علم و فلسفه و هنر است. مکانی است که معابدش، محلِ ترویجِ علوم است. جایی است که «زن» در آن، استاد فلسفه و نجوم است. کتابخانهای عظیم دارد. تا آنکه مسیحیتِ نوظهور [حاکمیتِ خدای واحد ـ در ظاهر] وارد اسکندریه میشود: اغتشاش، فروپاشی، سلطهی جهل و سرکوبِ علوم و سوزاندنِ کتب و نابود کردنِ ادواتِ ستارهشناسی و تبدیل کردنِ کتابخانه به آغلِ گوسفندان ــ هجوم آوردن به محلِ تجمع هنرمندانِ یهودی و سنگبار کردنِ آنها، تا بیرون راندنِ یهودیانِ آرام و صبور* از شهر اسکندریه، ایمان آوردنِ اجباریی سران و افسرانِ اسکندریه به مسیحیت. ژندهپوشی. خشم درونی و میل به سرکوب و کشتن و خونریزی. مشخصهی ایمانآوردگان به سلکِ جدید خداوندِ ادیانِ توحیدی است: در اینجا، مسیحیت.
ماجرای آگورا، ماجرای زنِ فیلسوف و ستارهشناسی است که در بحبوههی این سلطه و اجحاف، ترجیح میدهد به مسیحیت نپیوندد و در خفا، با آسپاسیوس [با بازیی همایون ارشادی] به بررسیی مدار چرخش سیارات به دور خورشید بپردازد. او با بررسیهای جدی و مستمر خود به این نتیجه میرسد که مدار چرخش زمین به دور خورشید، نه دایروی، که بیضوی است.
در حاشیه، کشمکشهای میان یهودیون و مسیحیون، مشکلاتِ عدیدهای را برای همسر این زن که فرمانروای اسکندریه است بوجود میآورد. «سریل» که بعد از فوتِ بزرگ کشیشان، به ریاستِ کلیسا در آمده است، به شدت با فرمانروای اسکندریه و خصوصاً با همسر دانشمندش مشکل دارد. زیرا این زن، در زمانِ تنبیه یهودیان توسط مسحیانِ افراطی، قائل به دخالتِ سربازانِ دولتی است و به نوعی از تشنج و خونریزی و جنگِ میان ادیان بیزار است [قائل به تسامح] این زن، کسی است که در ابتدای فیلم نیز با جنگیدنِ کفار [از نظر مسیحیان] با عدهای که به مسیحیت روی آورده بودند مخالف بود. ولی جنگ در میگیرد و اسکندریه در شرف نابودی قرار میگیرد. در واقع، این زنِ کافر، روی شوهر مسیحیاش تسلط دارد و این خلافِ گفتهی «خداوند» است. زیرا حواریون مسیح، هر دوازده نفر، مرد بودهاند، بیهیچ زنی میانِ ایشان. سریل زن را به سحر و جادو و کفر متهم میکند. گروه مسیحیانِ افراطی، زن را که شجاعانه، از مقر حکومت بعد از شنیدنِ اتهامش از زبانِ همسرش، خارج شده و قدم در میانِ شهر نهاده است دستگیر میکنند و بعد، در برابر محرابمانندی در کلیسای نوبنیاد، لختاش میکنند تا سنگسارش کنند.
سه تن از شاگردانِ هایپاتیا، زنِ فیلسوف، که یکی شوهرش است و دیگری نمایندهی رومِ مسیحی و ناظر بر امور دینیی سریل و سومی، بردهای** که با روی آوردن به مسیحیت، هایپاتیا آزادش میکند هیچکدام در نجاتِ جانِ زن موفق نمیشوند. در نهایت بردهی مسیحی، با خفه کردنِ زن، پیش از بازگشتِ مسیحیانِ افراطی، او را از تحمل رنج سنگسار، میرهاند.
این زنِ فیلسوف، قرنها پیش از کپلر، نیوتن و دانشمندانِ فیزیک و نجوم دیگر، به مداراتِ کرات، نیروی جاذبه و گردشِ سیارات پیرامونِ خورشید و کیفیت بیضوی مدارات، پی برده بوده است. اما، متأسفانه، تمام اسناد و مدارکِ تحقیقاتِ او، به جرم سحر و جادو بودن، سوزانده و نابود شدهاند … افسوس.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*یهودیان پیش از رسیدنِ موج مسیحیت به اسکندریه با کفار به صورت مسالمتآمیزی میزیستند. وانمود فیلم این است که یهودیان مشکلی با هنر، فلسفه و علوم کفرآمیز ندارند. در ضمن، باز این مسیحیان هستند که در روز کلیسا، با حمله به محلی که یهودیان در حال اجرای تئاتر موزیکال هستند، اولین گام خشونتآمیز را برعلیه این شهروندانِ محترم برمیدارند. چنانچه میدانیم، یهودیان، تا پیش از آمدنِ مسیحیانِ غربی استعمارگر، همزیستی مسالمتآمیزی با مسلمین داشتند. (از احسانِ نراقی، در پُست بعدی مینویسم در این خصوص)
** بردگان در جامعهی کافر اسکندریه، متفاوتند: آنها با بانوی دانشمند خویش مباحثه میکنند و درکِ علمی و فلسفی دارند. چیزی که میانِ ایمانآورندگان به مسیحیت، حتی میان بزرگان، دیده نمیشود.
سایت خوب با مقالاتی بسیار بی نظیری دارین
سپاسگزارم.