«خانمچه و مهتابی» روایتِ سنگینی است برای یک تئاتر. روایتِ شوربختیی زنانِ تاریخِ مملکتم.
سه زن، از سه طبقه، با سه سرنوشت و سه بازیی تلخ، میرسند به نقطهای که خانمچه در آن نشسته است منتظر زایش. زایشِ افسانههای دور از باورهای نادرست و پندارهای ناشایست و رفتارهای نابخردانه با مقولهی «نازایی».
«گلین»، «مهرو» و «لیلا» هر کدام، متعلق به قشر خاصی هستند. گلین، زنی از طبقهی پایینِ جامعه است. سرنوشتِ محتوم او ازدواج با «آموتی» است که بوی سگ میدهد. و رانده شدناش از زندگیی سراسر نکبتِ آموتی، به خاطر نزائیدن!
«مهرو» متعلق به قشر فرهیخته و روشنفکر[مآب] است. قشری که به «مساوات در حقوقِ زن و مرد» تأکید دارد، زن را با تمام شعور و هنر و قدرتاش به یک ماشینِ تهیه غذا برای همسر هنرمند نقاشِ شیادی تبدیل میکند که از روشنفکری فقط پوشیدنِ کفشهای لنگه به لنگه بدونِ جوراب و بلند کردن موها و باز گذاشتنِ دکمهی لباسهاش را بلد است.
[در اوجِ بروز احساسات و زمانیکه مهرو دارد درونیترین ادراکاتش را با سامان در میان میگذارد، وقتی است که سامان میخواهد برود W.C . این رفتار آشنایی نیست؟]
لیلا اما، زنی از طبقهی اشرافِ کافهرو است. [متجدد نما] شوهرش، ثمرهی رابطهای نامشروع است که در قِبِل آن، صاحب زمینهای سعادت آبادی شده است که پشتِ قبالهی ازدواجِ با لیلاست. لیلا زنی است که با تمام جذابیتهای ظاهریاش، نمیتواند برای «همایون» یا همان «شارل» شاهزادهای بزاید. شارل، بلندپروازیهای زادهی افسردگی ناشی از سترون بودنِ لیلا را با به باد دادنِ زمینهای سعادتآباد ارضا میکند.
هر سه زن، «تنها» و بیپناه، میشوند خانمچهای که مشاعرش را از دست داده است و با کابوسهایی دهشتناک از رخدادهای جاریی تاریخ سرزمینِ مادری، در گوشهای پرت و فراموش شده، با دلپیچهاش کلنجار میرود. دلپیچهای که در نهایت، به افسانهی زاییدنِ مار میانجامد: با صورت مثلثی و چشمانِ طلایی.
دلخوشیی زنانِ ایرانِ من، تنها زاییدنِ فرزندانی است که «منگولهای» داشته باشند، برای مردانی که زن در نگاهِ تماماشان، صرف نظر از تحصیلات، رتبه، پایگاهِ اجتماعی و ریشه و اصلی، تنها « حضرتِ فضه»ای نقنقو و مزاحم است. مزاحمِ بلندپروازیها و بوالهوسیهای خاصِ هر طبقه …
خانمچه و مهتابی، با بازیی درخشانِ خانم گلاب آدینه، آدمی را برای ساعاتی، از هر آنچه در طولِ زندگی درک و دریافت کرده است، میرهاند تا صاف و پوست کنده بگوید: تمام زنانِ سرزمین من، خانمچههایی هستند که در نهایت، در تنهایی مار میزایند.
نمایش خانمچه و مهتابی، در سالن نمایش برج آزادی، تا بیست و سوم بهمن، از ساعتِ ۱۸:۳۰ روی صحنه است. شما که نمیخواهید این نمایش زیبا را از دست بدهید؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* البته نظر فائزه، خلافِ نظر من و البته دیگر بچههایی است که دیشب با هم بودیم. خواندنِ نقد فائزه هم خالی از لطف نیست (+)