خرید شب عیدِ ما!

اصلاً تلفن همراه گرفتنِ من خودش ماجرا دارد. آن سال، یک روز خوب پاییزی، من و خانم مبین، استفِ محترم بخش‌مان نشسته بودیم و با هم قرار گذاشتیم برویم نمایشگاه کتاب![خوب چیه؟ تبریز هم نمایشگاه کتاب دارد برای خودش خوب] بعد هی حرف زدیم و حرف زدیم و به اتفاق رسیدیم که کلاً خانواده‌هامان نسبت به ما حساس نیستند و هر ساعتی که برگردیم منزل، انگار نه انگار. برای همین به خانه اطلاع ندادیم و از بیمارستان رفتیم و چنان جوگیر شدیم که گذر زمان را حس نکردیم و از آنجا که در پاییزجات روزها کوتاه‌ترند [می‌دانستی؟ شوخی می‌کنی!] وقتی از سالن آمدیم بیرون هوا حسابی تاریک شده بود و منتظر اتوبوس هم که شدیم [یادش بخیر آن موقع می‌توانستم سوار اتوبوس بشوم! هی‌هی‌هی …] فلذا خیلی دیر رسیدیم منزل.

وقتی رسیدم خانه، دیدم که داداش کوچیکه دارد توی هال کوچیکه [خانه‌مان دو تا هال دارد خوب!] قدم‌رو می‌رود و مامان خانومی از بس گریه کرده چشم‌هاش قرمز قرمز شده و دیگر داشتند با ۱۱۰ تماس می‌گرفتند و القصه ما یک چیزی‌مان شده بود و اینها به طرز مشکوکی نگران شده بودند. می‌گویم مشکوک چون اصلاً به خاطر ندارم مادرم اینطوری نگرانِ من شده باشد. حتی یکبار با هداک رفته بودیم «شاهگلی» و حدودهای دوازده بود که رسیدیم خانه و همه جا امن و امان بود!

القصه! [دو بار گفتم القصه؟] برادرهام گفتند چون ام.اس دارم و مادرم وقتی می‌روم بیرون نگرانم می‌شود، بنابراین «باید» خطِ موبایل بخرم و اینطوری شد که هشتصد و خورده‌ای پول بی‌زبان را دادیم و یک فقره خط گرفتیم! بعد با ابتیاع یک فقره گوشی، کلاً شد یک میلیون! به همین راحتی اینجانب هفتصد و نود و پنج هزار تومن ضرر کردم. چرا؟ خوب الآن شما ایرانسل را چند می‌گیری؟ خوب از این لحاظ عرض کردم!

گوشی‌ام Samsung C100 بود. نقره‌ایِ باریک و نازک و دراز. به قول محدثه عینِ خودم بود. دوربین هم نداشت آن موقع خوب. خیلی دوستش داشتم. خوش دست بود کلاً. از هر طبقه‌ای که سقوط می‌کرد کک‌ش نمی‌گزید. تا اینکه زد و سال ۸۶ قسمت شد برویم مکه. گفتند نمی‌توانم دوربین عکاسی ببرم. گفتیم چه‌کار کنیم؟ یعنی گوشی‌مان را عوض کنیم از آن دوربین‌دارهاش بگیریم؟ دلم نمی‌آمد. تا اینکه یکروز در منزلِ خواهر جان‌مان، توی اتاقِ مهدی‌جان‌مان و دقیقاً زیر میز کارش، یک جعبه‌ی قرمز رنگ جیگری دیدیم که فهمیدیم برای یک نوع موبایل می‌باشد که می‌نامنندش Nokia 5700.

حسابی دل‌م را بُرده بود. جیغ می‌زد «مرا بخر!» فرمودیم قرمزش را می‌خواهیم و مهدی جان‌مان کلی گشت تا قرمزش را پیدا کرد. انگار دنیا را به من داده بودند. خصوصاً وقتی توی مکه و مدینه، مردم یک طوری تماشا می‌کردند وقتی تهِ گوشی را می‌چرخاندم و می‌شد دوربین، با تعجب می‌پرسیدند:« این تلفن همراهِ؟» [انگلیسی معمولاً] کلی ذوق‌مرگ می‌شدم.

در مقابل تعویض گوشی خیلی مقاومت می‌کردم. گوشی‌م را قشنگ‌ترین گوشی عالم می‌دونستم. و واقعاً اینطور بود. رنگ و شکل و کیفیت‌ش خیلی توپ بود. تا اینکه شب تولد سال قبل، جرقه‌های فشفشه افتاد روی صفحه‌اش و لک افتاد، آب شد رسماً. طوری که هر کسی دست‌ش می‌گرفت ناخودآگاه انگار که بگوید خجالت بکش! نمی‌تونی صفحه موبایلت رو تمیز کنی؟ می‌افتاد به جانِ لکه‌های سوختگی! از بس توضیح داده بودم این لک‌ها، اثرات سوختگی است [رژودرم نداشتیم آن وقت‌ها که] خسته شده بودم. بعد هم ده روز پیش کاور بخش اتصالات‌ش خودبخود از مفصل شکست و جدا شد و کلاً یعنی بی‌ریخت شد! آقامون هم که از روز اول، عین یک فقره هوو با این گوشی‌ِ ما لج کرده بود، گفتند الا و بلا باید برایت یک گوشی بگیرم. ما هم البته کم‌کم از تماشای هیکل مُثله شده‌ی گوشی‌مان خسته شده بودیم، لبیکی گفتیم و با ایشان رفتیم علاء‌الدین نزد خاله زاده‌ی آقامون و ایشان هم آخرین مدل گوشی‌شان را که تازه یک ربع پیش از رسیدنِ ما برایش آورده بودند را نشان‌مان داد [راست و دروغش با خودش و خداش] اولی سیاه بود. ننشست به دل‌مان. دومی تا در جعبه باز شد، جیغ زد: «سوســــــــــن! من رو بخر!» اینطوری شد که دیگر حتی سومی را که دلِ آقامون به‌ش رضا بود را نگاه هم نکردم! گفتم همین و همین!

سفید و نقره‌ای است. نازنک و خوش‌دست است. کلاً یک گوشی می‌باشد که حرف ندارد! حتی قیمت‌اش هم حرف ندارد! کل پس‌اندازمان را قورتید! هر چه شیرین‌زبانی هم فرمودیم آقای پسرخاله دُم به تله نداد! به هر ترتیب، سومین گوشی ما شد BlackBerry 9780 جان! آن هم از نوع سفید نقره‌ای‌اش!

مبارک‌مان باشد ایشالا!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* ای نازم! لک و پیس‌های صفحه ی نوکیام مشخصه حتی توی عکس

** حالا ایشالا جایزه‌ی قرعه‌کشی‌شان را می‌بریم تا دل‌مان نسوزد این همه پول دادیم برای یک فقره گوشی زپرتی!

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.