لعنت به بغض … لعنت به هر چه رفتن است، لعنت به هر چه بر جا مانده است … میدانی حسن؟ نمیشود به سادگی گذشت … آخر، حتی وقتی امیر موقع انتقال شمارهها به گوشیی جدید، یکهو میپرسد ببخش سوسن این حسن … و خودش حرفش را میخورد و عذرخواهی میکند که یادم انداخت، چه بخواهم چه نخواهم، هر مدلی که از سرریز اشکِ لعنتی خودداری کنم، میچکد لعنتی. شاید چند دقیقه بعد، شاید چند ساعتِ بعد حتی … ولی میچکد لعنتی … میفهمی مَرد؟
دلم هوای تازهتر میخواهد … سمتِ غروبی که در سینهات شکست …
(+)
(+)