۱. خوب، سالِ خرگوش هم به حول و قوهی الهی، تحویل شد. مبارک باشد.
۲. سبزههام هنوز خوب قد نکشیدهاند، مهم این بود که سبز بشوند، که شدهاند. سفرهی هفت سینِ امسال من مادر را در کنارش کم داشت. حتی مرا و امیر را. سفره را چیدم و رفتیم منزلِ مادر امیر، کنار آنها سال را نو کردیم.
۳. بعد از مدتها، بعد از تحویل سال، عیدی گرفتم، خیلی چسبید. چه مزهای دارد اسکناسهای نوی تانخورده. کیفِ پولِ کرم ـ قهوهای رنگم. اسکناسهای دویست تومانی قرمز رنگِ تانخورده. عمو حمید[خدابیامرز] همیشه دویست تومانی میداد. به من دویست تومانی میداد. میگذاشتم توی کیفِ پولی که فقط عیدها مادر اجازه میداد برَش دارم. کنار اسکناسهای دیگر. توی خیال میرفتم خرید. کیف را باز میکردم و اسکناسها را با نوکِ انگشتام میکشیدم بالا، هُل میدادم سر جاش «نه آقا گرونه!» «تخفیف نمیدید؟»
۴. فکر میکردم کادوی عید را مثلاً کتاب بگیرم یا بازی فکری، خیلی بهتر از اسکناس است. برای همین برای بچهها بستههای «فرهنگی» میگرفتم. امسال وقتی بوی اسکناس مرا بُرد آن دورها، وقتی فاطه اسکناسها را مرتب میکرد توی کیفِ پولش، فهمیدم که اشتباه میکردم. عیدی یعنی اسکناسهای تانخورده.
۵. طبقِ معمول قرآن باز کردم. من میگویم خدا میگوید امسال آشوب است و جنگ است و پیروزی با مؤمنین. امیر میگوید افعالش گذشته است. به گذشته دلالت دارد. من زبانِ خدا را خوب بلدم. جنگ است امسال.
۶. امروز چمدانهامان را میبندیم. قرار است برویم تبریز. پیش مادر. پیش ارکِ گرامی. شاهگلی معظم. امیر میگوید میدانم دلش بیشتر از همه برای کی تنگ شده است؟ میگویم «هادی!» میگوید آره. دلم برای «امیر آقا» گفتنهای هادی تنگ شده است. هادی شبیه پدر است. هادی عزیز دل است. دلِ من هم برایش تنگ شده است.
۷. هر سال، عادت داشتیم روزهای اخر سال با بچههای برادرهام و سیب و تسبیح میرفتیم سینما و بعد شام را بیرون میخوردیم. معمولاً پیتزا میخوردیم. توی پیتزا۲۰۰۰ سابق. امسال روز آخر با فاطه و امیر رفتیم سینما. اخراجیهای۳ را دیدیم. بعد هم شام آمدیم خانه!
۸. امسال، مثل تمام عیدها، با سیب و تسبیح میرویم «تبریزگردی». امیر را هم میبریم. چهارتایی. [انشاالله]
۹. هی بچهها! کلی آروزهای خوب، هوارتا سعادت برایتان آرزو کردم. خوشبخت باشید امسال و همه سال. سلامت باشید. بهروز. پیروز.