طاهرعلی‌خان

پدر وقتی جوان بود زیاد سفر می‌رفت. «شیرعلی‌خان» را در یکی از سفرهاش به یکی از شهرهای شمالی [قریب به یقین:گرگان] دیده بود. داستان‌ش را بارها و بارها برای ما تعریف کرده بود. آن‌وقت‌ها که مادر دقت می‌کرد من حتماً دامن و پیراهن دخترانه بپوشم و با پسرها همبازی نشوم، به گمان‌م تحت تأثیر همین داستان بود. هر چند پدر همیشه معتقد بود من ششمین پسرش هستم.

امروز، با اینکه، خواندنِ خبر درگذشتِ پدر رها دلدار (+)، دومین خبر ناگوار امسال‌م بود. خبر اول را مهسای عزیز برایم ایمیل کرده بود. [تسلیت مرا بپذیر مهسا جان] ولیکن خواندنِ سرگذشت «تمام‌گل»، مرا برد به روزهای شیرعلی‌خان و خوابِ غریبی که همان وقت‌ها، حمید در مورد من دیده بود. حرف‌ها، اتفاقات …

طاهرعلی، شیرعلی … بی‌خان، یا با خان، چه فرقی می‌کند؟ مرد «بودن»، یا زن «شدن»؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* شیرعلی‌خان (+) بعد از دوباره‌نویسی در سایتِ ادبی خزه.

** آقای تمام‌گل خانوم! (+)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.