روی خط باشید!*

زن صدایش یک‌طوری بود. نه که بلرزد یا ته‌مانده‌ی یک بغض‌ِ ناجور هی وادارش کند مکث کند. رنجور بود فقط. رنج را هیچ در صدای هیچ زنی شنیده‌ای؟

گفت همه چیز از وقتی شروع شد که آن دختر آمد. بیست و سه ساله است و دانشجوست. شک داشتم از همان اول. حس خوبی نبود. هر چه به شوهرم و خودِ دختر گفتم، انکار کردند. بعد پسرم در کامپیوتر شرکت عکس‌هاشان را نشانم داد. ناراحت بود. عکس پدرش را دیده بود با دختر منشی. رفته بودند کوه، جایی برای گردش. گویا خانواده‌ی دختر هم باهاشان بودند ولی خوب چندتایی عکس دو نفری که داشتند. به خانواده‌ی دختر گفتم، گفتند با شوهرتان مشکلی نداریم. می‌آید می‌رود. شما مشکل دارید بروید دکتری، مشاوری. می‌روم پیش مشاور می‌گوید حساس نشو زیاد به کارهای شوهرت. دارم افسرده می‌شوم خانم دکتر …

خانم دکتر گفت من چیزی به‌ت بگویم که تا حالا کسی به‌ت نگفته؟

ــ بله …

ــ از آن عکس‌ها پرینت بگیر و ببر دادگاهِ خانواده!

ــ نه خانم دکتر! آبروم می‌ره که!

ــ نه عزیز من! یا کاری را نکن، یا درست و حسابی انجامش بده! این دادگاه‌ها برای همین هستند. قاضی برای همین نشسته است آنجا. نمی‌شود که تو خودخوری کنی، افسردگی بگیری و بزند به جسم‌ت، معده‌ات، … بعد آنها برگردند بگویند ما مشکلی نداریم! مشکل از توست! …

دم‌تان گرم خانم دکتر فردوسی‌پور!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* برنامه‌ی روی خط باشید. امروز حوالی ساعت ده یازده! مهم است مگر؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.