موتیفاتِ غیرقانونی!

۱. امیر دارد «نفحات نفت»(+)می‌خواند و گاهی می‌گوید سوسن این تکه را
برایت بخوانم؟ می‌خواند. بعد یا در موردش صحبت می‌کنیم یا هم با آهی و سری به تأسف
و تأثر تکان دادن او به خواندنش ادامه می‌دهد و من به هر کاری که مشغول باشم: یا
دارم مرشد و مارگاریتا می‌خوانم یا ترجمه می‌کنم یا وبگردی. 

۲. یادم
هست اواخر سال گذشته که داشتم می‌رفتم کمیسیون پزشکی، راننده‌ی آژانس در مورد خودش
و اینکه دارد ازکارافتادگی می‌گیرد و ناراحتی قلبی دارد حرف زد و گفت خانم جعفری
آشنا دارید؟ گفتم نه. گفت آشنایی دارد و برای همین کارش فقط یک‌بار خودش رفته است
و دیگر کار را سپرده است به آشنا و خوب است من هم آشنایی گیر بیاورم تا اینطور
درگیر کارهای اداری نشوم.

۳. قرار
بود هشت ماه مرخصی استعلاجی بگیرم. بعد از چهارماه حکم بیماری صعب‌العلاج مرا صادر
کردند و قرار شد در فاصله‌ی سه ماه اخیر، به از کارافتادگی اقدام شود. یعنی
بیمارستان نامه‌ای به دانشگاه بفرستد و اینها. من هم آمدم نشستم و منتظر ماندم. تا
دو هفته پیش که یکی از دوستانم گفت که یک تماسی بگیرم با کمیسیون ببینم چه خبر
است. تماس گرفتم گفتند بیمارستان باید اقدام می‌کرد که گویا نکرده بود. زنگ زده‌ام
به کارگزینی می‌گوید: «اوا! یادم رفته بود!» نمی‌گویم خانم محترم اوا! آخر من الآن
باز باید بخاطر دو ماه استعلاجی بکوبم بیایم تبریز؟ مُرده بودی این سه ماه؟ [نمی‌گویم
چون وقتی عصبانی هستم معمولاً چیزی نمی‌گویم.] 

۴. می‌گویم
خوب من هشت ماه گذشته را مدام رفته‌ام کمیسیون و الآن مرا خوب می‌شناسند دیگر. کاش
کسی را گیر بیاورم سفارشی بکند من مجبور نباشم خودم بروم و کسی از فامیل برود و
این دو ماه را تأیید کنند و الی آخر. دو تا گزینه دارم. یا دکتر «م.» یا دکتر «د.»
هر دوشان کله گنده‌اند و پست‌های حساس دولتی داشته‌اند قبلاً. هر دو هم رزیدنتِ ما
بودند و خوب می‌شناسند مرا و دکتر م. خیلی راهنمایی کرده بود قبلاً در این خصوص.
دکتر د. جدیداً شده است رئیس بیمارستان ما. چندباری هم سراغ مرا از همکاران گرفته
بوده، پس با وجود گذشت قریب هفت سال از رزیدنتی‌شان مرا به خاطر دارد. سال ۸۸ هم
به دکتر رسولی گفته بود اگر مراجعه می‌کردم به‌اش، توی دانشگاه برایم کار اداری
جور می‌کرد. 

القصه
زنگ زدم امروز به‌اش، اول می‌گوید نشناختم‌تان! کلی آدرس و نشانی می‌دهم بگویی
نگویی آشنایی می‌دهد و می‌گوید عرض‌ام چه بوده؟! می‌گویم هنوز عرضی به خدمت نرسانده‌ام!
غرض از مزاحمت اینکه کارگزینی قصور کرده و حالا من مجبورم به خاطر گه‌کاری طبق
معمول خانم فلانی مجدد بیایم برای کمیسیون پزشکی و توضیح می‌دهم که چه می‌خواهم.
می‌گوید وای خانم جعفری این کار خیلی «غیرقانونی» است که! آن‌وقت تصور می‌کنند ما
«خدای ناکرده» می‌خواهیم چه غلطی بکنیم! و اینها!

۵. به
وسوسه‌ی زنگ زدن به دکتر م. غلبه می‌کنم. می‌دانم به ماها که می‌رسد همه‌ی کارها
روال قانونی پیدا می‌کنند و آسمان کلاً می‌تپد! برنامه می‌ریزم وقتی نامه‌ی
بیمارستان آماده شد و اگر لطف کردند و خبرم کردند، بلند شوم بروم تبریز و کمیسیون
پزشکی و دانشگاه و غیره! شاید طول بکشد ولی بهتر از این است که آدم به بعضی‌ها رو
بیاندازد که خدا می‌داند چقدر کارهای «خدای ناکرده غیرقانونی» مرتکب می‌شوند و ککِ
هیچ‌کس هم نمی‌گزد.

۶.
به قول این امیرجعفری توی سریال مزخرفِ «توطئه فامیلی»: راننده تاکسی هم نشدیم!
البته حق هم دارند. اگر برای من خدای ناکرده کار غیرقانونی مرتکب شوند، به گوش بقیه
هم برسد کلی می‌افتند توی زحمت. به هر حال آدم‌های موفق در هر زمینه‌ای کسانی
هستند که بلد هستند کی بگویند «نه!»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*کتره‌ای هم که حساب کنم، امروز یک سال است که
نرفته‌ام سر خاکِ پدر … یک سال …

محبوب ترین وبلاگ ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.