میهمان عزیز

امروز منتظر آمدنِ دوست عزیزی بودم. هی دلم تاپ‌تاپ می‌زد که کِی می‌رسد یعنی؟ بعد وقتی از پله‌ها داشت می‌آمد بالا گفتم ببخشید ما پله‌هامان زیاد است دوست جان! گفت اتفاقاً داشتم به تو فکر می‌کردم! با این پله‌ها چه می‌کنی؟! … یک کاری می‌کنیم دیگر!!

اگر کسی نداند خدا می‌داند که چندین بار مدیونِ حضورت بوده‌ام و اینکه افتخار می‌کنم به اینکه دوستِ تو هستم. فقط من و تو می‌دانیم که از چه بحرانی همین اواخر ردم کردی … چقدر خوب است چنین دوستی داشتن!

ببخش که خانه‌امان زیادی کوچک است و نتوانستم خوب از تو پذیرایی کنم … دل‌تان بزرگ است بانو (+)!


 

به قول رفیقی، خانه‌ی خدا هم خیلی کوچک است … خیلی! نه؟

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.