و بعد، یکبار
نوشته بودم، یادم نیست کی، که گاهی فکر میکنم با رفتن آدمها حفرههایی در زمان و
مکان ایجاد میشود. تصور دنیایی با حفرات متعدد که گاهی عمیق هستند و گاهی ظریف و
سطحی، عین آن خللهایی که در پنیر لیقوان هست، سخت نیست. آدمهای خاص تاریخ، خاصه
آنها که ید طولی در قتل و عامها داشتند، تودهی متخلخل وسیعی ایجاد میکنند دورادور
یک حفرهی عظیم. و شاید آنهایی که بزرگتر از ظرفیتِ زمانی و مکانیاشان هستند،
حفرههایی خاصتر ایجاد میکنند. این حفرههای عظیم و عمیق، تنها هستند. یعنی در
یک مکان و زمان و فضایی دور از مکان و زمان و فضای معاصرشان، حفره ایجاد میکنند
که تنهاییشان نمودِ حقیقی و مؤثری از اثباتِ حقانیتِ آنهاست. گاهی دور و برشان
چندتایی حفره هم پیدا میشود که البته از لحاظ عمق و اندازه متفاوت هستند و کم شأنتر
هستند. لزوماً که نباید دنبال یک حفرهی تک وتنها بگردید. ولی صرفاً دنبال یک حفرهی
خاص باشید. یک حفرهی خاص و عجیب، که دیدناش حس عجیبتری را نیز القا کند به شما.
مثلِ حفرهی خاصی که رفتنِ حضرت علی (ع) ایجاد کرده است. یک حفرهی خاص از لحاظ
عمق و اندازه در نقظهای از فضای مکانی و زمانی که در عصر خودش نیست، یعنی خیلی
پیشتر و خیلی دیرتر از عصر خودش است. یعنی دنبالِ حفرهای باشید که در تمامی
اعصار جاری باشد. یک فقدانِ عظیم، که قابل قیاس نباشد با هیچ حفرهای. که حتی حفره
نباشد، قعر باشد، چاه باشد … سیاه چاله باشد اصلاً!
میگوید: «با
خودت میگویی!
کاش
دنیا علی داشت …
میگویی
کاش
دنیا پدر داشت.
فکر
میکنی به این که اگر دنیا پدر داشت،
هیچ
بچهای گرسنه نمیبود …
فکر
میکنی،
به
روزهای یتیم شدن عالم …
به
اینکه این روزها بود …
من
اما،
در
این غوغای یتیمی،
و
حالا که دست بشر از انسانیت کوتاه مانده،
فکرم
که به جایی نمیرسد …
میگویم لااقل کاش سومالی نفت داشت …
پ.ن:
نوشتم نفت! تو بخوان هرچه نظر کثیف غربیها را به خودش جلب کند، نوشتم
نفت! تو بگو یا حسین و بخوان آب … (+)
و اقلیما پولادزاده میگوید: «تونس که بودم … این تخت را در محلهی پاشا که ظاهراً در یک دورهای تحت حکومت
عثمانیها بوده است ، دیدم … از راهنما که سنّی بود پرسیدم که آن دستی که بر تاج
تخت است چه معنایی دارد گفت این دست فاطمیاست .. پرسیدم فاطمیا ؟ گفت بله فاطمیا دختر
پیامبر .. مادر مسلمین … این یعنی فاطمیا از ما حمایت کند .. گفتم فاطمیا همسر علی؟
گفت بله فاطیما دختر محمد صلی الله … همسر علی … دوباره با تردید پرسیدم علی ؟
گفت علی باب علم …»