قبلاً
هم نوشته بودم که ناهید آن سالهای نوجوانی چقدر مذهبی بود و من چقدر مذهب گریز و
چقدر نامههایی که برایم مینوشت پُر بود از خدا و امام حسین و حضرت زهرا. همیشه
میگفتم تو مذهبت را به ارث بُردهای من وارث هیچکدام نیستم، باید خودم گیرشان
بیاورم. اینطوری شد که قبول کردنِ حسین شهید و عاشورا و حتی حضرتِ علی و الی آخر،
تا سالهای سال طول کشید و ریشه که خوب گرفت و قد راست کرد و به قطر ساقه افزود،
بار هم داد حتی و حالا، ناهید دست شسته است از آن مذهب موروثی و به خاکی میزند و
قامتِ ایماناش خم شده است و برگهاش زرد شدهاند و از بار افتاده است و به انکار
سیدهالنسا العالمین هم رسیده است.
مذهباش
بوی انکاری میدهد که آن سالهای نوجوانی من درگیرش بودم. نمیدانم، یادم هست رومن
رولان در «جان شیفتهاش» گفته بود: «آنهایی که از مذهب میبُرند همانهایی هستند
که در مذهب سختگیرترند …»