رسیدن به خیر!

من
و مادر بیداریم. نصفِ شب رسیدیم تهران و هنوز امیر و تسبیح خواب هستند از بس خسته‌اند.
برای مادر چای دم کرده‌ام و از بس که گرسنه‌ایم به روی خودمان نمی‌آوریم تا بچه‌ها
هم بیدار شوند.

از
کِی نشسته‌‌ام به خواندنِ وبلاگ‌های به روز شده، از یکی شاد برگشته‌ام و از یکی
دمغ. کلی‌شان هم ماندند برای بعد. آن شعرنویس‌هاش. می‌خواهم بلند شوم و سر و صدا
کنم صبحانه مهیا کنم شاید زندگی برگردد به خانه‌ی کوچکِ خوشبختی‌ی ما.

سلام!



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.