از پرنده‌گان شهری!

تبریز
کلاغ زیاد دارد. البته نه همه جایش. ائل‌گلی که بروی صدای قار و قارشان سرتان را
می‌بَرد! جاهای دیگر پیدایشان نمی‌شود، جاهای دیگر مثلاً توی حیاط مدرسه‌ای که
راهنمایی و متوسطه را آنجا بودم، کفتر زیاد بود. ارومیه اما گنجشک زیاد دارد. کنار
ساختمان دادگستری‌اش به جای برگ، روی شاخه‌های درخت‌هاش گنجشک روئیده. جیک‌جیک جیک


برف
که شروع می‌کرد به باریدن [که در تبریز زودتر از زمستان اتفاق می‌افتد]،  پدر توی بشقاب لعابی‌ی زرد با حاشیه سبز پسته‌ای نان لواش خورد می‌کرد. می‌نشستم و
تماشا می‌کردم و پدر یک چیزی تعریف می‌کرد. همیشه پدر یک چیزی داشت برای تعریف
کردن. و من آنقدر فکرم مشغول بود که هیچ‌وقت درست نشنیدم حرف‌هاش را. همیشه. بشقاب که پُر می‌شد یا نان که تمام می‌شد، من می‌بُردم‌اش و می‌گذاشتم پای
درختِ انار. توی کرت کوچیکه. جایی که رد پاهای باریک و کوچولو برف را پاک می‌کرد
از تنِ خاک. این عادتِ خوب پدر بود. بعد از پدر کسی این کار را نکرد. مادر؟ مادر
یک گربه دارد که خیلی هم خر می‌باشد (+). از آن گربه‌های لوس و ننری که آشغال گوشت نمی‌خورد
و شیر دوست ندارد و سوسیس ضرر دارد برایش. 

من؟
تازگی سرگرمی‌ام شده است ریختن نان خورده روی رفِ باریکِ پنجره‌ی اتاق. و منتظر
هجوم یک فوج کبوتر گرسنه‌ی شلوغ بق‌بقو کنِ خوشگل نشستن. که یک دنیا خاطره می‌کشانند پای
خیالم. داغ و ملتهب.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.