نوشتن از تو سخت است، میدانی؟ اصلاً اندیشیدن به تو سخت است چه برسد به سرودنِ تو یا نوشتن از تو. نفس کم میآورم و اشک و آه، سینهام از چنگی بزرگ به درد میآید و چشمانم به خشکی آزرده میشوند که دیگر اشکی نمانده است تا دریغ دریغ ببارد میان چاکِ لبهایم که از شرم و آزرمی ناخواسته بر هم میفشارم که مبادا که تو گفتهای که شیون نکنند زنانِ اهل بیتت. من اهلِ بیتِ تو نیستم، ولی تو را که دوست دارم؟
از همان دوست داشتنهایی که از آگاهی اشک میریزند. نه از عادت. که مگر میشود از عادت اشک ریخت؟ ندیدهام کسی از عادت برای تو اشک بریزد. مگر که آگاهیاش اندک باشد و به همان میزانِ مظلومیتِ تو، یا کشته شدنِ پدری و فرزند پیامبری و همین و نداند که تو همانی که به تنهایی امانتی را که کوهها از آن باک داشتند، بر دوش کشیدی که تو همانی که از ابتدای خلقت آدم صبری شدی بر جانِ فرشتگان تا خدا ثابت کند آنچه را که نمیدانستند، نمیدانستند. باورش است که سخت است. همان باوری که آگهی میزاید و آگهی که هر قطرهی اشکیش، گناهی را میزداید.
درکِ تو سخت است، میدانی؟ اصلاً دانستنِ تو سخت است چه برسد به باور تو یا درکِ تو. زمان کم میآید و فهم و شعور. سر از ازدحامِ ادله و برهان؛ به درد میآید و تورمی خشک و جانکاه، در چشمخانه مزاحم میشود تا جرعه جرعه ببارد میانِ چاکِ قنوتی که میلرزد از سینه تا پیشانی. قنوتی به ذکر مصائبی که بر تنِ غربتِ بلایی که امتناع داشت از بروز جنایتی به پهنای زمین در گسترهای به ابعادِ نینوا، میچرخد و میلرزد و میلغزد از گیج و بهتِ خورشید از غرور و جهلی که بروز میکرد میانِ قومی که میشناختندت و نمیدانستندت و نمیخواستندت. که نه خدای تو را خواسته بودند و نه جدّ تو را و نه مادر تو را و نه پدر تو را و نه خاندانِ تو را. که در تمام جهانی بدین گستردگی هنوز نمیخواهند خدای تو را و جدّ تو را و نه مادر تو را و نه پدر تو را و نه خاندانِ تو را و نه تو را. غریبِ آشنای من.
من از التهاب جهان میگویم. از عفن و چرکی که آب میشود در نوشابهشان و قوت میشود در خوراکشان. و از جهدی که فلج مانده است در پاهای من، برای نرسیدن به رحلتِ تو. از طلبی که شوری میشود در رگهای من، تا خونی شود در خونِ تو. من به زمزمه نیزارها محتاجم. ملتمس هجری. چشمدار راهی از این همه بیراهه که سنگْ فرششان است و چراغان، نشانشان. راهی غریب مانده بیرهرو … بیعبوری خسته بر جا. گم مانده زیر غباری پراکنده از قرونی عجول. صبوری مرتعش، پُر هیج. میشناسیاش؟
_______________________________
* بأبی أنت و أمی (+)