دیدگاه: چرا؟

دیروز فرصت پیدا کردم و داستان «چرا؟» از رضا براهنی را که آقای انصاری انتخاب و عرضه کرده بودند (+) را خواندم. همان روزی که ذخیره‌اش کردم تا یک قسمت‌هایی را خوانده بودم. ولی نه با حوصله.

داستان «چرا؟» داستانِ «هسته اولیه حقیقت بود که مثل کوه «عینالی» در شمال شهر، که در طول هزاران سال دست نخورده باقی مانده بود.» است. کنجکاوی ارضا نشده‌ای که در کنجاکنج ذهن، افکار آدمی منزوی و بیمار را قلقلک می‌دهد تا با کنار هم چیدنِ وقایع و خاطراتِ فرّار و ناقص کودکی، جواب یک سری اتفاقاتِ عجیب و غریب در گذشته‌ای را بیابد. که نمی‌یابد و بعد از در میان گذاشتنش با خواننده، رهایش می‌کند. بیست سال از ماجرای شایعه‌ساز سربریدن رحمان به دست پدر می‌گذرد. از جستجو در روزنامه‌ها و خیل خاطرات فرسوده است. بیمار و منزوی شده است و به آنچه دوست داشت برسد نرسیده است. بی اینکه بداند «چرا؟»

 

داستان را دوست داشتم. خصوصاً اینکه مرا برد به محلاتِ قدیمی تبریز، یادِ شهری که بیش از پیش دوستش دارم …

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.