سلام علیکم
«… مردِ کورِ مرددِ تویِ
چهارراه، به گمانم راهش را گم کرده بود. رفتم که کمکش کرده باشم، یک دسته کاغذ با سوراخ
های بریل زیر بغلش بود، برخلاف تصورم نه راهش را گم کرده و نه آواره بود، گفت سیگار
فروش هم که اینجا نیست آدم توی این خیابان یخ زده کمی احساس گرما کند، گفت منتظر دوستش
است و من قهوه خانه ی آن طرف خیابان را نشانش دادم، جایی که می توانست منتظر دوستش
باشد و گرم بشود. رفت و من به جایش منتظر دوستش ماندم. نابینای دیگری آمد. حال خوبی
داشتم امروز در میدان قونقا …»
این
را روزی حسن سالکینیا در وبلاگِ خدابیامرزش نوشته بود. چقدر شبیهِ نوشتههای
ماست؟ چقدر به این فکر کردهایم که روزی خدابیامرز بشویم؟ میشویم. دیر یا زود …
تقویم
میگوید امروز حسن میان شیشه و فلز خورد شد، خونی (+) شد. اما، مجلس سالگردش فرداست.
فردا پنجشنبه چهارم اسفند ۹۰ ساعت ۳:۳۰ تا ۵:۳۰ در مسجد نظیروندی تبریز (واقع در کوی فیروز، نرسیده به نصفراه).
گفتم اطلاع رسانی کنم برای دوستانی که نزدیکند و برای کسانی که شاید امکانش باشد
که بروند.
برای
شادی روحش.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت زهرا.م برای حسن خدابیامرز (+)
active commenting