خواب
دیدم مردهام. اصلاً یادم نیست چشمهایم کِی گرم شدند که من خواب هم دیدم و اصلاً
قبلش شده بود که به مردن فکر کنم یا نه؟ نه. درد داشتم و یادم هست حتی کم مانده
بود گریه کنم که نکردم. فیلم دیده بودیم و دیروقت بود و من خوابم میآمد و امیر
فکر میکرد از دستش ناراحت شدهام یکهو. اینها یادم هست و اینکه دیدم مُردهام و
دارند خاکم میکنند و امیر داد میزد و گریه میکرد و صدایم میزد که نروم. حتی
دیدم که موهایش بلند شدهاند و باز هم گریه میکند و باز هم میرود مینشیند توی
پارک. ساعتهای متمادی و دیدم که الهام دارد دعوایش میکند و کسان دیگری هم بودند
توی خانهامان ولی الهام خوب یادم هست و حتی خوب یادم هست چی تنش بود.
به
گمانم مدت زیادی نبود که خوابم بُرده بود. بیدار شدم و به امیر گفتم گریه نکن من
که نمردهام. گفتم به من قول بده اگر مُردم این شکلی نشوی و امیر گریه کرد …