از نوشتن!

آقای
دژاکام مجدداً مرا شرمنده کرده‌اند. قبلاً این شرمندگی را همین آقای مهدی جامی
سیبستان ارزانی‌ام کرده بودند. آن موقع، من عشگ و مرق نویس بودم. از پُست اخیر
(+) آقای دژاکام فهمیدم که جشنواره چهره برتر وبلاگ‌نویسی (+) در کار است و انگار بوده است
و خوب، ما هم رفتیم عضو شدیم و به چهره‌های برتر خودمان رأی دادیم که صد البته
امید حسینی (آهستان) و ویولت جزو‌ این لیستِ ما بود. 

امروز
نمی‌خواستم در مورد این موضوع بنویسم. اتفاق افتاد. می‌خواستم در مورد نوشتن
بنویسم. اینکه امیر سرزنشم می‌کند که چرا دلسرد شده‌ام و نمی‌خواهم داستان بنویسم.
اینکه برخلاف تصور من، آقای بایرامی اصلاً منظورشان این نبوده که من نویسنده‌ی
خوبی نیستم و حتی گفته‌اند که از سبک نوشتاری من خوششان هم آمده است. امیر این
روزها دارد مدار صفردرجه می‌خواند از احمد محمود. مدام می‌گوید سوسن ببین چقدر
شبیه تو نوشته است. البته، من هرگز احمدمحمود نخوانده‌ام. حتی دولت‌آبادی را
حالاست که می‌خوانم. آن روز به آقای بایرامی هم گفتم که وقتی کلیدر را می‌خوانم
یاد جملات تک کلمه‌‌ای خودم می‌افتم. یاد تمام افعال ماضی و ماضی بعیدم. این شباهت‌ها
تشویقم می‌کنند. ولی دلم می‌خواهد فعلاً ننویسم. با تمام وسوسه‌هایی که گاهی
اتفاقات کوچک پیرامونم برای نوشتن یک داستان کوتاه در من شوق ایجاد می‌کنند، دست
نگاه داشته‌ام. نوشتن کار ساده‌ای نیست.

 حالا، نمی‌دانم حقیقتاً نوشتار من به قول آقای
دژاکام ماندگارند یا نه. دوست دارم باشند. نوشتن برای من مانند نوشیدن چای صبحگاهی
است. بدون نوشتن، نمی‌توانم تعادل زندگی‌ام را حفظ کنم. عادت کرده‌ام بنویسم و
خودم را و تمام درونیاتم را که روحم را به چالشی مکرر وامی‌دارند رو کنم. حداقل
برای خودم. تنها نوشتن است که چنین موقعیتی برایم فراهم می‌کند. مانند صندلی
سحرآمیز روانکاوی که وامی‌داردت حرف بزنی حرف بزنی حرف بزنی. به شرطی که گوش
شنوایی داشته باشی و اصرار امیر برای نوشتن، برای من، حداقل الآن مثل این است که
بگوید حرف بزن ولی گوش ندهد. وقتی کسی این درخواست را از من می‌کند که حداقل نمی‌تواند
رابطه‌ای با داستان‌هایم برقرار کند، نمی‌توانم حرف‌هایش را جدی بگیرم. سخت است
حقیقتاً.

در
این موقعیت زمانی، بیشتر دوست دارم کتاب بخوانم. خصوصاً کتاب‌های نویسندگان ایرانی
را و موقع خواندن نه تنها به موضوع کتاب، که به تمام مواردی توجه کنم که آقای
بایرامی می‌گفت ایرادِ مسلم نوشته‌ی من است. یعنی حداقل تا زمانی که نتوانم شخصیت‌های
داستان‌هایم را از پشتِ مه و غبار در آورم و بگذارم جلوی چشم‌های خواننده و شفاف و
صادق توصیف‌شان کنم، قصد داستان نوشتن ندارم.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* از
این پس، کامنتینگ وبلاگم فعال خواهد بود. 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.