پدر
زودتر از این موقعها دست به کار میشد و شاخههای پیر درختانِ حیاط را هرس میکرد.
درخت تاک و سیب و توت و آلبالو و انار و انجیر. از تمام آن درختها، آلبالو و
انجیر و انار مانده است. حوض و دور و برش انباشته میشد از شاخههای بیجان. میرفتیم
و بغل بغل جمع میکردیم گوشهای و پدر با طناب محکم میبستشان و میگذاشت گوشهای
امن توی حیاط که از برف و باران یکهویی اسفندهای تبریز در امان بمانند.
نزدیکِ
غروب آفتاب که میشد، مادر استانبولی را میگذاشت روی ورقهی آهنی مربع شکل بزرگ
وسط حیاط و پیت نفت و پشتهی چوبها را میچید کنار دستش. تا تاریک بشود، آتش
مادر تا نزدیکی بام خانه شعله میکشید و ما بچهها ذوقزده و ترسو چشم میدوختیم
به شعلههای وحشی آتش که تنِ شاخههای نازکِ تاک را میبلعیدند و کمکم نوبتِ شاخههای
کلفت و پرجانِ توت و انجیر و انار میرسید. سماور ذغالی مادر قلقل میکرد و پدر
توی مجمعهی قدیمی مادر آجیل چهارشنبهسوری را که همیشه جدا جدا میخرید قاطی میکرد.
تحفههای چهارشنبهسوری خواهرها لای بقچههای سفید محکم بسته بندی میشد و داداشها
میرفتند برای تحویل دادنِ تحفهها. پریدن از روی آتش و چای داغ و آجیل …